به گزارش پایگاه خبری ربیع، پس از عرض سلام و تحیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیا و ائمه معصومین(ع) به‌ویژه حضرت بقیه‌الله (ارواحنا له الفدا)؛ شکر پروردگار عالمیان را که ما را برانگیخت و لایق دانست و هدایت کرد و رسولان متعددی به‌ویژه رسول اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) را بر ما ارزانی داشت تا بتوانیم رهگشای خوبی در این جهان باشیم در مقابل شیاطین.
خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در این دنیا و عمل می‌کنند
به وظایف خود به امید تزکیه نفس و ترفیع درجه و لذت عبادت و خشوع قلب!
قرآن را فراموش نکنید. بدانید بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است.
درباره شهید
«شهید احمدعلی نیری» در تابستان ۱۳۴۵ در روستای آینه‌ورزان دماوند چشم به جهان گشود. از همان زمان کودکی به حق‌الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود. در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان می‌داد. همه می‌دانستند اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند، با آن‌ها برخورد سختی خواهد کرد. او در تاریخ ۲۷ بهمن‌ماه سال ۶۴ و در سن ۱۹ سالگی طی عملیات والفجر ۸ به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید.
یکی از دوستان شهید از تقوا و سیر و سلوک شهید خاطره‌ای نقل می‌کند. این خاطره در کتاب «عارفانه» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم ‌هادی نقل شده است که در ادامه می‌آید:
زندگی او مانند یک انسان عادی ادامه داشت؛ اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی، متوجه می‌شدی او یکی از بندگان خالص درگاه خداست. یک بار برنامه بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت. بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او را نگاه می‌کردم. حالت او تغییر کرده بود.
گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بنده ضعیف مشغول تکلم با پروردگار بود. عبادت عاشقانه او بسیار عجیب بود. آنچه ما از نماز بزرگان شنیده بودیم، در وجود احمدآقا می‌دیدیم. قنوت نماز او طولانی شد؛ آن‌قدر که برای من سؤال ایجاد کرد یعنی چه شده؟ بعد از نماز به سراغش رفتم و از او پرسیدم: احمدآقا، تو قنوت نماز چیزی شده بود؟ احمد همیشه در جواب‌هایش فکر می‌کرد. برای همین کمی مکث کرد و گفت: نه چیز خاصی نبود. آن‌قدر اصرار کردم که مجبور شد حرف بزند: «در قنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم. نمی‌دانی چه خبر بود! آنچه از زیبایی‌های بهشت و عذاب‌های جهنم گفته شده است، همه را دیدم. انبیا را دیدم که در کنار هم بودند و… .» یکی از دوستانش که شاهد لحظات قبل از شهادت ایشان در عملیات والفجر ۸ بود، چنین نقل می‌کند: در لحظه شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد، از ما خواست او را بلند کنیم؛ وقتی روی پاهایش ایستاد، رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد: «السلام علیک یا ابا عبدالله».
احمدعلی موقع خاکسپاری با اینکه ۶ روز از شهادتش می‌گذشت، ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه‌اش قرار داشت.