مولوی از شاعرانی است که به قول امروزیها بیتعارف حرفش را میزند! پروایی از خوش آمد یا بدآمد دیگران ندارد. گاهی رفتار عالمان ظاهری، فضل فروشان و عالِمنمایان را به باد انتقاد میگیرد؛ کسانی که ذهنشان درگیر محفوظات مختلف است و فـکر میکنند دانشمندتر از آنان نیست. حال آنکه مهمترین علم از نظر مولانا، «خودشناسی» است و چون اینان خود را نشناختهاند پس خدا را هم به درستی نمی-شناسند چرا که بر طبق حدیث پیامبر (ص): «هر کس خود را شناخت، پس خدا را شناخت». «صدهزاران فصل داند از علوم/جان خود را می-نداند آن ظَلوم» مولانا چنین افرادی را اسیر در ظاهر علوم میداند کسانی که ذهنشان را با بیارزشترین مطالب پر کردهاند اما ذرهای به کار خود نمیاندیشند و در صدد اصلاح خود برنمیآیند: «داند او خاصیت هر جوهری/در بیان جوهرِ خود چون خَری/این روا و آن روا دانی، ولیک/ تو روا یا ناروایی بین تو نیک/ قیمت هر کالَه میدانی که چیست/قیمت خود را ندانی، احمقــی است» پس از آن مولانا میگوید عصاره همه علوم این است که خودت را بشناسی و بدانی از نظر باطن و ظاهر چگونهای چرا که علوم ظاهری به تنهایی بیفایده است: «جان جمله علمها اینست، این/که بدانی من کیام در یوم دین/آن اصول دین بدانستی تو، لیک/بنگر اندر اصل خود، گر هست نیک/ از اصولینَت اصول خویش به/ که بدانی اصل خود، ای مرد بِه»
عاطفه بازفتی