به گزارش پایگاه خبری ربیع، شیری در یک بیشه کوچک برای خودش قلمروی ساخته بود و از نعمت‌های فراوان در اطرافش که گله‌های بزرگ حیوانات مختلف بود، تغذیه می‌کرد. شغال و کلاغ و گرگی هم کنارش بودند و از باقی‌مانده شکارهایش استفاده می‌کردند.
روزی هنگام ظهر، شتری نحیف و بیمار که از دوستانش جدا افتاده بود، وارد بیشه شیر شد. شیر وقتی او را دید با خودش گفت: چه شکار بی‌خیالی! و رفت سراغش. شتر ترسید و به خودش تکانی داد.
شیر بوی تعفن بیماری شتر را که حس کرد کمی دور شد و با فاصله‌ای کنارش ایستاد. اوضاع شتر را که دید، دلش به رحم آمد و به او گفت تا در کنار مراتع بیشه بماند و اندک باقی‌مانده عمرش را آنجا بگذراند. همچنین قول داد نه خودش و نه دوستانش متعرض شتر نشوند و تا پایان عمر شتر، حتی نگاه طمع‌آمیز به او نکنند. شغال و کلاغ و گرگ هم تأیید کردند. آن‌قدر شکار تازه و لذیذ اطرافشان بود که حتی تصور اینکه چنین موجود متعفن و نحیفی غذایشان باشد، اشتهایشان را کور می‌کرد. شتر هم وقتی قول محکم شیر و همراهانش را دید قبول کرد.
مدتی گذشت و خشکسالی سراغ آن دیار آمد. مراتع و سبزی‌ها به خشکی و زردی گرایید و حیوانات یا کوچ می‌کردند یا یکی‌یکی از میان می‌رفتند. شتر اما بهبود یافته بود و غذای خیلی لذیذی برای خوردن نیاز نداشت و خارهای بیابان هم برایش کافی بود و به وفور. روزبه‌روز فربه‌تر می‌شد. شغال و کلاغ و گرگ که این اوضاع را دیدند، تصمیم گرفتند برای شتر فکری بکنند؛ اما اگر شیر عهدش را با شتر می‌شکست و گناه عهدشکنی برایش عادی می‌شد، بالاخره نوبت آن‌ها هم می‌رسید.
کمی فکر کردند و تصمیم گرفتند سراغ شتر بروند. رفتند و به او گفتند: تو اوضاع را می‌دانی. ما روزها در قلمرو شیر ارتزاق کرده‌ایم و در این اوضاع دست‌کم باید با او همدردی کنیم و با ابراز ارادت و جانفدایی درد گرسنگی او را آرام‌تر کنیم.
پیشنهاد دادند پیش شیر بروند و هریک اعلام آمادگی کنند برای جانفدایی، و دیگران با بدگفتن از خوراکش شیر را بددل کنند نسبت به او. رفتند پیش شیر. کلاغ شروع کرد که بله، من سال‌ها جیره‌خوار شیر بوده‌ام و غذای قابلی نیستم، ولی می‌توانم به اندازه یک صبحانه باشم برای شیر. دیگران گفتند: گوشتت بوی زخم می‌دهد و… .
نوبت شغال رسید و اعلام جانفدایی کرد. دیگران گفتند: تو ترسو هستی و شایسته شیر نیست گوشت چنین کسی؛ چرا که رفتار فرد در گوشتش هم اثر می‌گذارد… .
نوبت گرگ رسید تا اعلام جانفدایی کند. گفتند: گوشت تو تلخ است و سفت، و خوردنش آزاردهنده… .
درنهایت نوبت به شتر رسید. شتر که اعلام جانفدایی دیگران را دیده بود و می‌خواست خود را بیشتر از دیگران جانفدا و قدردان نشان دهد، از حسن و فواید گوشت خودش بسیار سخن گفت؛ آن‌قدر که آن را مناسب‌ترین غذاها برای نوع شیر توصیف کرد. شیر و شغال و کلاغ و گرگ به یکدیگر نگاهی کردند و به او حمله‌ور شدند.