به گزارش پایگاه خبری ربیع، ساخت فیلم‌های محصول مشترک با همکاری کشورهای مختلف اتفاق تازه‌ای در سینما نیست و در همه جای جهان رواج دارد. این نوع فیلمسازی به خصوص در اروچا به دلیل فرهنگ و زبان مشترک برخی کشورها تقریباً امری مرسوم است. اما در سینما ایران ساخت فیلم با همکاری دیگر کشورها اتفاق چندان مرسومی نیست و به ندرت رخ می‌دهد. به همین دلیل هم معمولاً فیلم‌های محصول مشترک برای بسیاری از تماشاگران ما کنجکاوی برانگیز است. در طی سالهای اخیر ساخت فیلم با همکاری دیگر کشورها با توجه به استقبال تماشاگران رواج بیشتری یافته است.

شاید یکی از مطرح‌ترین این فیلم‌ها «سلام بمبئی» باشد؛ فیلمی با پروداکشن گسترده و المان‌های بالیوودی و بازیگران هندی که در آن سوپراستاری چون محمدرضا گلزار و یک خواننده مشهور و محبوب چون بنیامین بهادری نیز به ایفای نقش پرداخته بودند. فروش شگفت انگیز این چنین فیلم‌هایی باعث شده کارگردان‌ها و تهیه کنندگان سینمای جدی نیز به سمت تولید اینگونه فیلم‌ها کشیده شوند.

آخرین نمونه فیلم‌های محصول مشترک فیلم «سامورایی در برلین» مهدی نادری است؛ کارگردانی که فیلم اولش «بدرود بغداد» نماینده ایران در اسکار بوده است. فیلم دوم او «افسانه شکارچیان گرگ» نیز فیلمی مهجور و تجربی ست که کمتر کسی آن را تماشا کرده و شاید همین امر تعجب مخاطب را دو چندان کند که چه طور چنین فیلمسازی حالا دست به ساخت فیلمی چون «سامورایی در برلین» زده است.

«سامورایی در برلین» بیشتر به یک شوخی می‌ماند تا یک فیلم. در کشور ما سینمای کمدی هرگز جدی گرفته نمی‌شود به همین دلیل بسیاری از فیلمسازان ایرانی به صرف کمدی بودن فیلم خود از پرداخت دقیق به روایت، فرم و حتی اجرای آن پرهیز می‌کنند. «سامورایی در برلین» نیز حاصل همین جدی نگرفته شدن از سوی نویسنده و کارگردانش است. اصلی‌ترین عنصر فیلم یعنی فیلمنامه در این فیلم به طور جدی با حفره‌هایی بزرگ رو به روست. حفره‌هایی که وام گرفته از ساده انگاری، فقدان منطق علت و معلولی و گرایش به تیپ گرایی به جای شخصیت پردازی هستند. شخصیت‌های فیلم آن قدر خام و نپرداخته‌اند که حتی شوخی‌ها و ادا و اصول‌های مثلاً طنزآلودشان هم مخاطب را به خنده نمی‌اندازد. این گونه است که فیلمساز به دم دستی‌ترین شوخی‌های کلامی و موقعیت سازی های تکراری برای خنده آفرینی بسنده می‌کند.

بسیاری از منتقدین، این دسته از فیلم‌ها را به “فیلمفارسی” های پیش از انقلاب نسبت می‌دهند حال آن که بسیاری از فیلمفارسی ها دست کم یک روایت خطی ساده داشتند. گرچه همان روایت خطی با مشکلاتی در روایت پردازی و … مواجه بود اما همین که به لحاظ کلاسیک فیلم یک “روایت” داشت جای شکرش باقی بود. «سامورایی در برلین» و فیلم‌هایی از این دست حتا یک داستانِ متوسط خطی هم ندارند و تنها برگ برنده‌شان ساخته شدنشان در خارج از ایران و بهره گیری‌شان از بازیگران خارجی ست.

هر عمل و اتفاق و تصمیمی در یک فیلم قاعدتاً باید در مسیر یک رویکرد مشخص اتخاذ گردد مثلاً گریم خاص یک بازیگر، نوع پوشش خاص او، لحن صحبتش و.. همه و همه بر مبنای رخدادهای فیلمنامه و وجوه شخصیتی آن کاراکتر انتخاب می‌شوند. به شخصه علت دفرمه کردن بازیگرانی چون هومن حاجی عبداللهی را در فیلم متوجه نشدم. آیا طراحی آن آرواره‌ی جلو آمده تنها برای خلق دیالوگ “آه! فردی مرکوری” انجام شده است؟ سامورایی بودنِ جمشید سامورایی چه کمکی به داستان می‌کند؟ از ویژگی‌های مربوط به ظاهر و فیزیک او قرار است چه بهره‌ای در داستان فیلم گرفته شود؟

بسیاری از فصل‌ها و بازیگرهای فیلم هم زائدند و حذف آن‌ها خدشه‌ای به کار وارد نمی‌کند. مثلاً میترا حجارِ فیلم قرار است چه نقشی در پیشبرد داستان داشته باشد؟ مادر و همسر گل محمد چه طور؟

و در آخر این سؤال برای مخاطب ایجاد می‌شود که چرا باید فیلمی چون «سامورایی در برلین» را تماشا کند؟ آیا این فیلم قرار است او را بخنداند؟ آیا قرار است با آن سرگرم شود؟ آیا قرار است بازی‌های خیره کننده بازیگرانش را بستاید؟

واقعیت این است که هدف ساخت اینگونه فیلم‌ها تنها خالی کردن جیب تماشاگرانی است که با دیدن چند عکس و تیزر از فیلم راغب می‌شوند تا در میان انبوهی از مشکلات اقتصادی ساعتی را به خنده و تفریح بگذرانند. اما دریغ که عوامل این فیلم‌ها نه تنها این ساعت مفرح را از تماشاگرانشان دریغ می‌کنند بلکه با بی رحمی تمام جیب آنها را نیز خالی می‌کنند تا مرز میان دزد و اختلاس گر و فیلمساز حتی باریک‌تر از مو شود.