به گزارش پایگاه خبری ربیع، به نقل از کتابدونی، روزی ملا نصرالدین با لباس کهنه ای که به تن داشت به یک مهمانی رفت. صاحبخانه با داد و فریاد او را از خانه بیرون کرد.
او به منزل رفت و از همسایه خود ، لباسی گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن کرد و دوباره به همان میهمانی برگشت. اینبار صاحبخانه با روی خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلی خوب نشاند و برایش سفره ای از غذاهای رنگین پهن کرد.
ملا از این رفتار خنده اش گرفت و پیش خود فکرد کرد که این همه احترام بابت لباس نوی اوست.آستین لباسش را کشید و گفت :«آستین نو بخور پلو ، آستین نو بخور پلو .»
صاحبخانه که از این رفتار تعجب کرده بود از ملا پرسید که چکار می کنی .
ملا گفت : «من همانی هستم که با لباسی کهنه به میهمانی تو آمدم و تو مرا راه ندادی و حال که لباسی نو به تن کرده ام اینقدر احترام می گذاری . پس این احترام بابت لباس من است نه بخاطر من . پس آستین نو بخور پلو ، آستین نو بخور پلو .»