به گزارش پایگاه خبری ربیع، آن چه پیش رو دارید، دومین قسمت است از متنِ مذاکرات «فرمانده عالی جنگ» مرحوم «هاشمی رفسنجانی» با فرمانده‌ی وقت «سپاه پاسدارانِ انقلاب اسلامی» و فرماندهان قرارگاه های «کربلا»، «قدس» و «نجف»، در مورخه ۱۷ دی ماه ۱۳۶۵ (یعنی یک روز پیش از آغاز «عملیات کربلای۵»). در این جلسه ی تاریخی، درباره انجام یا عدمِ انجامِ عملیاتِ مزبور تصمیم گیری شد و مشکلات پیشِ روی یک عملیاتِ «تعیین کننده» و «با تضمینِ پیروزی» یا کسبِ «حداقلِ پیروزیِ قابلِ حفظ» مورد موشکافی قرار گرفت.

قسمت دوم

آقای هاشمی مجددا خطاب به اعضای جلسه گفت: «خُب حالا آقایان که دیگر نمی‌خواهند صحبت بکنند، من هم بگویم یک قدری، بعد به نتیجه ای برسیم. بسم الله الرحمن الرحیم. اولین مطلب این است که انصافا اشتباه کردیم اینجا نجنگیدیم. اگر به جای جنگ هایی که هر جا کردیم، جزیره ی مجنون، بدر، این شهدایی که دادیم، این‌جا حساب شده شهید می دادیم و می رفتیم جلو، ارزش این‌جا خیلی بیشتر از جاهای دیگر بود. حتی در عملیات متوقف شده‌مان (کربلای ۴) اگر این‌جا را محور اصلی کرده بودیم و آن شب نیروی قوی گذاشته بودیم و این‌جا را ترک نکرده بودیم، ادامه داده بودیم، این‌جا بهترین جا بود. غفلت کردیم که تا به حال این‌جا نیامدیم. ما اگر یک مقدار برویم جلو و خودمان را به نهرِ کتیبان برسانیم، این‌جا را برده ایم. در ۲ تا ۳ عملیات تمام کرده ایم…

برادر «شمخانی»: «این هدف رمضان مان بود»

آقای «هاشمی»: «این هدف رمضان مان بود. متوقف شدیم، بعد هم چشممان ترسید و از این‌جا رفتیم. هر جاکار کردیم چیز حسابی به دست نیاوردیم غیر از این‌که جنگ را گرم نگه داشتیم. پس  اولین چیزی که می فهمیم این‌که باید روی این‌جا کار کنیم. مسئله دوم که مهم است این‌که اگر ما الان نخواهیم این‌جا بجنگیم، معلوم نیست دیگر کی می توانیم بجنیگم. البته اگر بد بجنگیم خیلی ضرر می کنیم. یعنی اگر ما شکست بخوریم حتی متوقف هم بشویم، یعنی مثل کربلای ۴ در بیاید این‌جا، برای ما خیلی ضرر دارد (اشاره به وضعیت روحی مردم و این که اطلاع دارند و اگر بار دوم شکست باشد، خیلی ضربه می بینند) بنابراین مامی خواهیم عملیاتی بکنیم که حداقل فتحی داشته باشیم.

پس یکی این شد که این‌جا جای جنگ ماست و از این‌جا که بگذریم جای درستی نداریم که با نیروی موجودمان بجنگیم و دوم این‌که باید به گونه‌ای بجنگیم که پیروز شویم. ما اگر فکر کنیم که این‌جا نمی‌توانیم پیروز شویم، این معنایش این است که ما بی‌خود به امام می گوییم ما این‌جا میخواهیم بجنگیم، یعنی امام را در حقیقت فریب می دهیم. چون الان مهم‌ترین کسی که اصرار دارد بر جنگ، بیش از همه ماها، شخص امام هستند. امام هم متکی هستند به حرف هایی که ما می‌زنیم دیگر، که ما می‌توانیم بجنگیم و دشمن چگونه است و …»

در این‌جا جلسه با مسائلی مهم‌تر از یک عملیات خود را رو به رو می‌بیند، از طرفی شرایط به گونه ای است که نمی‌توان شروط ذکر شده را (انجام عملیات در این منطقه با تضمین پیروزی) باهم الزاماً تعهد نمود و از طرفی هرگونه نتیجه‌گیری، جز آن‌که ذکر شد معنا و مفهومی یافته است که کسی بدان رضا نیست. آقای «هاشمی» که این را برای اولین بار است به این شکل مطرح می‌کند در ادامه، موضعِ برادران سپاه را تأیید می‌کند اما «قوی کردن همت و برنامه ها» را به عنوان ملزومات این موضع ذکر می‌نماید.

آقای «هاشمی»: «اگر حالا که شما این همه نیرو و امکانات به دست آورده‌اید نتوانید بجنگید، حتما چند ماه دیگر بدتر از این خواهد شد، دشمن قوی‌تر از حالا می‌شود و ما قوی‌تر نمی شویم. آقایان که جای بهتری سراغ نداشتند. ما توی آن جلسه بحث کردیم و البته همین آقایان هم هستند که باز هم می گویند ما باید بجنگیم، یعنی هیچ راهی غیر از جنگ، می‌گویند ۲۰ سال می‌جنگیم، حق هم با آن‌هاست، ما باید بجنیگم و اگر از این جنگ پیروز بیرون نیاییم خیلی ضرر می کند انقلاب. خوب، باید همت ها را قوی کرد، باید برنامه را قوی کرد بجنگیم.»

سپس مباحث قبلی در مورد عملیات توسط آقای «هاشمی» به نحو زیر جمع بندی میشود:

«الان مثل این‌که مسئله رسیده به یک نقطه خیلی روشن، از حرف های شمامن این را می‌فهمم که شما روی زمان حرف دارید، یعنی آقایان مسئله نور ماه را بیشتر به عنوان یک مانع مطرح می‌کنند که وقت کمی را به آن ها می‌دهد، یعنی ۳، ۴، ۵ ساعت از شب برایشان می ماند.»

آقای «هاشمی» از نتیجه فوق می‌خواهد راه حلی را پیشنهاد کند اما از آن به این مسئله می پردازد که در امر تعیین تکلیف و فرصت یک هفته‌ای که لزوما شب شروع عملیات را در وضعیت فعلی ماه قرار داده است، تدبیر اتخاذ شده توسط فرماندهی جنگ ناشی از اظهارات برادران بوده، فی الواقع آقای «هاشمی» ذکر این مطلب را برای جلوگیری از ایجاد شائبه هایی در اذهان برادران لازم می‌دانست زیرا این می‌توانست یک مسئله شود که چگونه فرماندهی جنگ، خود زمان عملیات را تعیین می‌کند و خود نیز مشکلات ناشی از انتخاب این زمان را معضل اصلی میداند.»

آقای «هاشمی»: «این را گر چه ما توی آن جلسه قبلی گفتیم یک هفته، من تعیین کردم، ولی این متکی بود به حرفی که خود برادران بعد از عملیات کربلای ۴ زده بودید. شما آمدید امیدیه و گفتید که ما در ظرف ۱۰ روز، یک هفته تا ۱۰ روز وقت می‌خواهیم که همین جا بجنگیم، آن موقع هم

محاسبه کرده بودید. حالا شاید آن موقع غفلت شده بود از نور ماه و این مسئله ای که الان هست قابل قبول است که باشد.»

پس از جمع بندی یاد شده و طرح مسئله فوق، آقای «هاشمی» (به نحوی که در زیر خلاصه آن می آید سه  وضعیت را برای انجام عملیات مطرح کرد تا روی آن بحث شود و یکی از آن‌ها به عنوان راه حل انتخاب گردد. یعنی؛

۱-بعد از مهتاب.

۲-در مهتاب و از اول شب وارد عمل شویم، در این صورت باید ببینیم این‌که دشمن بیشتر می‌بیندیا کمتر می‌بیند مارا، چقدر موثر است روی برنامه های ما.

۳- فرض سوم (که توی ذهن و اظهارات خیلی از آقایان این طور دیده می شود) این است که بگذاریم برای زمانی که ما از سر شب بتوانیم از تاریکی استفاده کنیم که از ۱۰ روز دیگر، زودتر نمی شود.

در فرض سوم شما یک امتیازی به دست می آورید ولی احتمالا امتیازات زیادی را از دست می دهید. من جمله الان خبر عملیات شایع شده و خود من موارد زیادی را شاهد بوده‌ام، اگر این‌جا هم لو برود که احتمال لو رفتنش کم نیست، شما نفعی که از مهتاب به دست می آورید باهوشیاری دشمن از دست می دهید. به علاوه ما واقعاً الان امنیت نداریم. عراق احتمال دارد همین فردا به جایی حمله کند، مثل سومار یافاو یا جایی دیگر، همین الان حملات هوایی به ما می شود، توی کربلای ۴ مردم یک ضربه روحی خورده‌اند، پس فردا هم خبر شوند که عراق آمده صد تا اسیر گرفته، یک ارتفاعی جایی زا هم از ما گرفته، آثار بدی دارد، آن وقت ما باید دنبالش کشیده شویم، نیروهای‌مان را هی برداریم برویم آن‌جا، … این خطرها را هم دارد. آقایان این سه راه اول انتخاب شد. ما اصرار داریم که باید تلاش این باشد که شب اول به خطی برسیم که منجر به برگشت‌مان نشود، حالت دوم را هم بحث کنید. در مورد حالت سوم هم اگر موافقت شد،‌از ۱۰ روز دیگر هر وقت شما الان تعیین کردید، شبِ  مناسب را انتخاب می کنیم.»

با جمع بندی و نتیجه‌گیری فوق و مطالبی که در حاشیه آن ذکر شد، به نظر می آمد که جلسه شکل جدی به خود گرفته و بحث چارچوب دیگری پیدا کرده است اما در این‌جا برادر «محمدزاده» پیشنهاد نمود که برادران در مورد هر کدام از این سه وضعیت نظر می‌دهند درصد احتمالی موفقیت را نیز ذکر کنند که در مجموع مشخص شود که چه حالتی احتمال موفقیت بیشتری را دارد. این پیشنهاد باعث شد که مسئله تضمین پیروزی به نحو بارزتری در جلسه طرح شده و مشکلی بر مشکلات قبلی اضافه گردد.

آقای «هاشمی» (در پاسخ به پیشنهاد): «با توجه به آن دو اصلی که من قبلا گفتم، یعنی حتما …»

برادر «محمدزاده»: «حتما هم باید پیروزی …»

آقای «هاشمی»: «بله، ما واقعا پیروزی می‌خواهیم. الآن ما حتی اگر عمل هم نکنیم، همین‌جوری مردم را در خوف و رجاء نگهداریم بهتر است از این‌که عمل کنیم و پیروز نشویم. اگر مثلا حمله کنیم، ما یک مقدار از دشمن منهدم کنیم و یک مقدار هم خودمان منهدم شویم،  عراق این را برای خود پیروزی تلقی می کند، الان هر وقت عراق بتواند حمله ما را برگرداند پیروزی حساب می کند، [مثل]همین دفعه (کربلای ۴). بنابراین ما پیروزی می‌خواهیم. یعنی آقایان که بحث می‌کنند، روی این صحبت کنند که ما می‌خواهیم پیروز شویم، بهترینش این است که خیلی جلو برویم و حداقلش این‌که از این کمتر نباشد که بتوانیم ما ۵ کیلومتر، ۶ کیلومتر رفتیم نزدیک بصره رسیدیم، خط شلمچه را | شکستیم، البته این خیلی پیروزی تلقی نمیشود چون این هدف سیاسی مشخصی ندارد، خیلی رویش نمی‌شود حرف بزنیم، منتهی از نظر نظامی پیروزی است. خوب آقایان بگویید تا به نتیجه برسیم.»

در وضعیت به وجود آمده، خود به خود بحث نمی‌تواند به صورت‌های متعارف و به شکل کلاسیک ادامه یابد و با وجود آن‌که چارچوب بحث مشخص است، اما مسائل مهمی که خاص این عملیات هم نیست از زوایای مختلف خود را به جلسه تحمیل می‌کند. مسائل حل نشده‌ای که در طول جنگ، هرگاه زمینه‌ای یافته، بروز کرده است. در این‌جا نیز یک سئوال برادر «عزیز جعفری» جلسه را به مباحث دیگری می‌کشاند.

برادر «عزیز جعفری» : «اول یک سئوال هم هست اگر اجازه بفرمایید.»

آقای «هاشمی»: «بفرمایید.»

برادر «عزیز جعفری»: «توی بحث های نظامی (ما)، دو تا بحث اساسی هست، یکی تدبیر و یکی توکل. سئوالم این است که مرز بین این دو چی بوده و چی هست؟ به طور مثال برای ما اصل این است که با غافل‌گیری حمله کنیم. از آن طرف می بینیم زمان کم می آوریم. یک تناقض به وجود می‌آید. می‌گوییم توی مهتاب حمله کنیم، در این صورت هم دشمن قشنگ می بیند، حالا این‌جا یک چیزی کم می آوریم، بعد این را می گذاریم به حساب خدا، می گوییم این را توکل می کنیم، یا مثلا : این عملیات پشتیبانی سنگین می‌خواهد، دشمن جاده ها را بسته، مین گذاری کرده و بریدگی ایجاد کرده، ما هم ناچاریم عمل کنیم، می‌بینیم برای پشتیبانی سریع چیز روشنی نمی‌توانیم بگوییم، البته خشایار و سطحه و … چیزهای خوبی است ولی امکان دارد به مشکلات بخورد. باز هم این‌جا یک چیز روشنی نداریم، می گوییم روشن شود، این را شما برای ما بگویید.»

آقای «هاشمی»: «نه! توکل این طور نیست اصلا. شما وظیفه دارید تدبیر بکنید، اگر نقطه ابهامی دارید رفع بکنید، ما چنین دستوری نداریم، یعنی خداوند به ما اجازه نمی‌دهد چنین توکلی بکنیم. ببینید! خیلی فرق می کند. الان شما روی اصل جنگ دارید توکل می کنید، در شرایطی که روس و امریکا و انگلیس و فرانسه از عراق حمایت می‌کنند ما باز هم داریم می‌جنگیم. این توکل است. اما برای جنگ‌مان باید برنامه درست بکنیم. حرفی که با شما هست این است که: ببینید! تنها نیرویی که ایستاده و می‌گوید ما باید بجنگیم و اگر یک کسی یک گوشه ای بگوید مثلا برویم آتش‌بس بدهیم یا … چه بکنیم، دنیا را می‌گذارد روی سرش، سپاه است، یعنی بچه های سپاه هستند. این نهایت قدرت ماست که الان جمع کردیم. بهترین شرایط راهم داریم، شما اگر الان نتوانید عملیات بکنید باید بروید به امام بگویید ما نمی‌توانیم، بجنگیم. یعنی رسماً مردانه بردارید همه‌تان امضاء کنید نمی‌شود با عراق جنگید. امام بنشینند ما بنشینیم، فکر می کنیم ببینیم، آخر مملکت را که نمی شود…، مایک انقلابی داریم، مردمی داریم، مردم را انداختیم به دردسر، همین جوری که نمی شود چیز بکنیم. توکل قضیه این‌جاست که می خواهید بجنگید، خوب باید کار کنید.»

وضعیت بغرنجی برای برادارن سپاه به وجود آمده است، از سویی سپاه به عنوان تنها عامل ادامه جنگ مطرح می‌شود و حتی تصمیمات امام ناشی از نحوه برخورد سپاه تلقی می‌گردد. از سوی دیگر گفته می شود که تنها اثر نیروهای [شده در] گذشته، بعد از «عملیات رمضان»، گرم نگه داشتن جنگ بوده است و اساس اقدامات سپاه در رابطه با عملیات های «خیبر» و «بدر» و «کربلای ۴»  یعنی تمامی اقدامات «جمهوری اسلامی» طی چند سال اخیر، زیر سوال می‌رود. از سوی دیگر تأکید می شود که توان فعلی، بالاترین قدرت ممکنه «جمهوری اسلامی» در جنگ است و با این توان، عملیاتِ «تعیین کننده» و «پیروز» طلب می شود. از طرف دیگر وضعیت کشور [به گونه‌ای] ترسیم می شود که تحمل ادامه‌ی چنین وضعی را ندارد. قدرت روزافزون دشمن با اتکا به کمک قدرت های بزرگ هم مزید بر علت است و هر روز که بگذرد ممکن است با اقدامات آن توازن قوا بکلی (به ضرر ما) تغییر کند. به واقع در این وضعیت سرگیجه آور، سپاه عملا به انتخاب یکی از این دو راه مخیر و موظف می شود:

۱-ادامه پافشاری بر مواضع قبلی در مورد ادامه‌ی جنگ، که در این صورت بایستی در همین منطقه و در یکی از سه حالت ذکر شده [در قبل] عملیات داشته باشد آن هم با تضمین پیروزی.

۲- قبول پایان جنگ با اعلام این مسئله که نمی توان با «عراق» جنگید.

آقای «هاشمی» به عنوان فرماندهی عالی جنگ (به نیابت از امام) خود نشان می‌دهد که با راه اول موافق است اما انتخاب را به سپاه وا می‌گذارد و می‌گوید که با حالت دوم نیز مخالفتی نخواهد داشت و در این صورت امام و مسئولین و مشخصاً خود ایشان فکری خواهند کرد. البته هر یک از حضار، متناسب با اطلاعات و درک و تحلیل خویش از روند قبلی و عوامل موثر در به وجود آمدن وضعیت کنونی جنگ تلقی خاص خود را از وضعیت به وجود آمده دارد، اما جلسه تصمیم گیری برای عملیاتی که قرار است فردا شب انجام شود، محیط مناسبی برای پرداختن به مسائل و مشکلات اساسی و استراتژیک جنگ نیست. به خصوصی که سپاه و فرماندهی آن هنوز زیر بار فشار و ضربه کربلای ۴ قرار دارند. به هر صورت از سوی برادران مطلبی در رابطه با مسائل ذکر شده، ابراز نمی گردد و تنها برادر «عزیز جعفری» می گوید:

«حاج آقا، این جوری هم که می فرمایید (با چاشنی خنده) ببخشید ما مجبور می شویم که این‌ها( اشکالات) را فراموش کنیم، بگوییم می شود بجنگیم و (بدون حل مسائل) برویم بجنگیم، چون ما می خواهیم بجنگیم.»

آقای «هاشمی»: «نه! من واقعاً نمی خواهم بگویم…»

برادر «عزیز جعفری»: «شما ما را در فشار قرار می دهید، بعد (نتیجتاً ما هم) هیچ چیز نمی گوییم…»

آقای «هاشمی»: «من واقعاً این را نمی‌خواهم بگویم، لذا با این‌که قاطع گفته بودم ظرف یک هفته عمل کنید، الان که می‌ینم حرف دارید گفتم باید یک راهی پیدا کنیم، شما الان قدرت، نیرو و امکانات دستتان است، برویدراه پیدا کنید که درست بجنگید، نشستیم بحث می‌کنیم برای این‌که راه پیدا بکنیم. خُب و این طور فشار لازم نیست، درست هم نیست، چون بچه های مردم دست ما هستند که ما نباید آن‌ها را [بی مهابا به دل خطر بفرستیم]، درست هم نیست، شکستن بدتر است، الان ( اگر) ما یک شکستی بخوریم، همه دشمنان‌مان را شاد می کنیم و [به آن ها] روحیه می‌دهیم و خودمان را ضعیف می‌کنیم، ما اصلا نمی خواهیم واقعاً شکست بخوریم و اصلا نمی خواهیم کار ضعیف بکنیم، این تحقیقاً جناب عالی است.»

آقای «هاشمی» در وضعیت به وجود آمده لازم می‌بیند که مواضع برادران «سپاه» را (به نحوی که ذیلا می‌آید) تأیید و تأکید کند و نشان بدهد که خود این مواضع ایجاب می‌کند که با قید پیروزی حتمی، یکی از سه راه یاد شده باید برگزیده شود. البته در پایان اضافه می‌کند که اگر راه چهارمی هم وجود داشته باشد که زمان نبرد، حاضر است آن را بشنود. به هر حال وی در ادامه سخنان خود مطالب زیر را اضافه می‌کند: «ولی من به شما می‌گویم که من هم مثل شما هستم. من هم الان معتقدم که غیر از پیروزی (در جنگ) هیچ راهی نداریم. ما اگر بخواهیم جنگ را بدون پیروزی تمام کنیم شکست خورده‌ایم، یعنی جواب مردم را نمی‌توانیم بدهیم. ما پنج سال است داریم می گوییم سقوط صدام، امام دارد میگوید، ما داریم می‌گوییم، شما دارید می‌گویید سقوط صدام و در این پنج سال، بعد از فتح خرمشهر این همه شهید دادیم، این همه خسارت بار آوردیم، حالا بخواهیم یک دفعه رها کنیم اصلاً توی دنیا زیر پای انقلاب سست می شود. به علاوه صدام دیگر نمی گذارد توی منطقه چیزی پا بگیرد. تحقیقاً ما راهی غیر از جنگ نداریم، من هم با نظرات شما موافقم اما فکر می کنم این‌طور هم نیست که ما نتوانیم، بالاخره ما باید تدبیر کنیم و راه مختلف پیدا کنیم و من خیال می کنم جای جنگ واقعی همین جاست.“

در ادامه «آقای هاشمی» مجدداً توضیح می‌دهد که مناطق دیگر یا ارزشی ندارد (مثل «سلیمانیه» که فرضاً اگر هم آن را بگیریم چیزی نیست و صدام سقوط نمی کند یا این‌که تا بخواهیم برویم و در آنجا و آماده شویم، وضعی شبیه یا بدتر از همین جا را پیدا می‌کند) مثل «هور» و… (و تأکید می کند که هر متر این‌جا به اندازه یک کیلومتر جاهای دیگر ارزش دارد. در آخر با ذکر مطالب زیر دستور جلسه تعیین می‌گردد:

آقای «هاشمی»: «حالا در این سه راه، یکی را انتخاب کنند آقایان، البته آن جلسه هم گفتیم که اگر جای بهتری دارند بگویند، ما راه را نبسته‌ایم، منتهی نمی شود یک ماه و دو ماه فرصت بدهیم بچه ها بروند و دوباره برگردند خانه هایشان، الان نمی شود این کار را کرد. باید با این نیرویی که الان دست‌مان است بجنگیم، حالا اگر جای بهتری دارید، پیدا بکنید. این سه راه هم الان وجود دارد، اگر راه چهارمی دارید ما حاضریم گوش بدهیم. »

ظاهراً مباحث جلسه مجدداً به چارچوب مسائل مربوط به عملیات باز‌گشته است. اقای «روحانی» یادآوری می کند که فرماندهان لشکرها در جلسه قبلی تأکید داشتند که اگر زمان از ۱۰ روز (از آن تاریخ) بیشتر شود، قادر به نگهداری نیروها نخواهند بود و این مسئله که از عوامل تصمیم گیری بوده است.، به هر حال در محاسبه مدّ نظر قرار گیرد. سپس فرمانده‌ی قرارگاه عمل کننده (کربلا) طی بحث نسبتاً مفصلی (که خلاصه آن ذیلامی آید) هرسه راه را بررسی کرد. از مجموع سخنان وی مشخص می‌شد که با وجود تلاش ها و فداکاری‌های بی حد برادارن، در هر سه راه حل تناقضات و ابهامات حل نشدنی وجود دارد.

برادر «غلامپور»: «از زمانی که شما فرمودید اینجا حتماً باید بشود، خُب ۸ روز بیشتر نگذشته، واقعیت امر این است که انصافاً برادران در این ۸ روز در حد چند ماه(به روالی دیگر عملیات ها) کار کرده‌اند و با یک وضع بدی که سابقاً نداشتیم، (مثلا) این بچه هاتوی سیل بندها، کنار خاکریزها نشسته اند و پتو روی‌شان کشیده‌اند چون فرصت سوله ساختن نبوده است و این‌که شما هم تکلیف کرده بودید و برادرها هم رفتند و الحمدالله …» آقای «هاشمی»: «قبل از (گفتن) من آن‌جا تعیین شده بود.»

برادر «غلامپور»: «بله! کار اساسی نشده بود، چون منطقه اصلی که نبود، این‌جا فقط یک لشکر ما، ۱۹ فجر، فعال بود، بقیه یگان های ما این‌جا نبودند اصلا.»

آقای «هاشمی»: «چطور نبود؟ لشکر نصر این‌جا بود، تیپ امام رضا بود…»

برادر «غلامپور»: «پایین بودند حاج آقا»

در ادامه صحبت نطقه ای که کسی حضور نداشت و … الحمدلله برادرها رفتند پای کار، توپ ها را بردند، نیروها مستقر شدند، حوضچه ها را زدند و … الان توی منطقه یک غلغله ای است، همه چیز پای کار است، حتی گردان ها هم امشب می‌روند پای کار که برای فردا شب آماده شوند.»

برادر «غلامپور» پس از اعلام آمادگی نسبی، به بررسی راه حل های پیشنهادی می‌پردازد و می‌گوید:

«اما متأسفانه، با یک تناقضاتی مواجه هستیم که نمی‌دانیم این ها را چگونه حل کنیم. الان مهتاب مشکل عمده‌ای شده برای ما، که وقت کمی را برای ما گذاشته، از طرفی وضعیت منطقه طوری است که ما نیاز به زمان کافی داریم تا جای پای موثر و مفیدی بگیریم و بتوانیم خودمان را، ولو در روز نگه داریم تا بتوانیم شب بعد ادامه بدهیم. این تناقضی است که ما توی حلش مانده‌ایم. اگر بخواهیم فردا شب عمل کنیم، واقعیتش این است که ما در حد قرارگاه کربلا می توانیم یک جای پا بگیریم اما بعید است قرارگاه قدس و نجف بتوانند وارد شوند. وارد شدن آن ها هم به این معنی است که جای پای ناقص احتمالا گرفته شده باید تثبیت شود تا آن ها شب بعد بیایند، این را بعید است آدم بتواند روی آن ضمانت بدهد. از طرف دیگر به هر حال همه چیز رفته پای کار، اگر امشب تصمیم گرفته شود که عمل نشود و بخواهیم طولش بدهیم تا ۱۰ روز دیگر، فردا اگر هواپیمای دشمن بیاید یک عکس بگیرد، کلی تجمع آن جاست، اگر هم بگوییم همه برگردند که اصلا کلی توی روحیات تأثیر می گذارد. این تناقض است که ما خودمان توی حل آن مانده‌ایم. حالا (اگر هم) تصمیم بگیرید مثلا توی مهتاب عمل بکنیم؟ یا نکنیم؟ یا چه بکنیم؟ که واقعا این ها مشکلاتی است که ما الان با آن مواجه هستیم.»

در واقع برادر «غلامپور» هیچ یک از یک راه حل را با چشم انداز روشن و پیش بینی حداقلِ پیروزیِ قابلِ حفظ نمی‌تواند انتخاب کند. این وضعیت قرارگاه عمل کننده و خط‌شکن است که تاکنون نسبت به دیگران ابهام و تردید کمتری را بروز داده بود. با این اوصاف، خطر ایجاد بن بست کامل در کار، به صورت تهدید کننده‌ای خود را نشان داد و پس از حدود سه ساعت بحث، نظر عناصری که مستقیما در عملیات مسئولیت دارند مشخص شده است.

برادر «ایزدی» [فرمانده ی «قرارگاه قدس»]، در شب اول فقط عملیاتِ نوکِ «بوارین» را به عنوان یک عملیات پشتیبانی که به احتمال زیاد منجر به استقرار نخواهد شد حتمی می‌داند و چون بایستی منتظر وضعیت به دست آمده بماند، در مورد بقیه مأموریت حرف چندانی ندارد، البته امیدواری به وارد شدن در عملیات اصلی در اولین شب را نیز ندارد. برادر «عزیز جعفری» به طور جدی وجود ابهام و تردید را، چه در گام اول و چه در گام های بعدی و در کل عملیات، خود مطرح کرده است.

برادر «غلامپور» که مسئولیت اصلی را در شروع عملیات به عهده دارد، معترف است که نمی‌داند با تناقضات موجود چه باید کرد. برادر «رشید» که اصلا در صحنه مباحث حضور ندارد و ظاهرآ مسائل جاری برای وی جنبه حادتری یافته است. برادران «رحیم صفوی» و «شمخانی» نیز در عین این‌که در اجرائیات فعال بوده‌اند اما در این جلسه به جز موارد معدودی، آن هم در حواشی بحث از اظهار نظر خودداری کرده‌اند و این خود علامت نامساعد بودن وضعیت است. در این میان برادر «محسن» نظر روشن و قاطعی برای ادامه کار را نشان داده و چشم انداز نسبتاً امیدوار کننده‌ای را ترسیم نموده است. اما وضعیت به گونه‌ای نیست که بتواند دخالت تعیین کننده‌ای در روند جلسه داشته باشد و آقای «هاشمی» خود مستقیم با مسائل برخورد می کند و جلسه را هدایت می نماید.

به نظر میرسد آقای «هاشمی» دچار تنگناهای فراوانی ناشی از مسائل سیاسی کشور و اوضاع اجتماعی است که به نحوی به جنگ و شخص وی مربوط می‌گردد. وی هر چند در رده فرماندهی کل جنگ نظر مشخص دارد ( ادامه جنگ با انجام عملیات موفق در همین منطقه و یا عدم انجام این عملیات به معنای اعلام ناتوانی در ادامه جنگ و نتیجتاً برگزیدن راه های دیگر) اما تطبیق این نظر با اوضاع جاری و نظرات برادران، به نظر غیر ممکن می آید و همین به حساسیت بالای مسئله و لاینحل جلوه کردن آن دامن زده است. در این میان، آن دسته از حاضرین که نقش مشورتی در «سپاه» دارند و یا به دعوت آقای «هاشمی» به همین منظور (مشورت) به جلسه فرا خوانده شده اند نیز، عموماً و تنها در تأیید و تأکید وجود مشکلات نظر داده‌اند و در عمل لاینحل بودن قضیه را تصدیق کرده‌اند.

پس از سخنان برادر «غلامپور»، به نظر می رسید که ادامه بحث در چارچوب یادشده مقدور نبوده و مسائل به گونه ای نیست که بتوان صرفاً سه راه حل پیشنهادی را بررسی کرده و نتیجه گرفت. در عمل نیز این چنین شد و طرح دو سوال از سوی آقای «عراقی» و به دنبال آن طرح یک سوال از سوی برادر «محمدزاده» باعث شد که مجدداً یک سلسله مسائل کلی‌تر مطرح شود. آقای «عراقی» ضمن ذکر مطالبی، در باب غافل‌گیری و هوشیاری دشمن، مهتاب و … به هوشیاری دشمن در «کربلای ۴» اشاره نمود و با فرض هوشیاری دشمن که آن را محتمل خواند، دو سوالی زیر را مطرح ساخت و خاطرنشان کرد که سوالی اولی باید بر مبنای اصول نظامی جواب گفته شود اما سوالی دوم فقط به نظر تصمیم گیرنده‌ی جنگ بستگی دارد.

آقای «عراقی»: ( سوال اول) اگر دشمن این‌جا هوشیار باشد، که در این صورت فرقی بین مهتاب و غیر مهتاب و حتی روز و شب نباشد، جای این سوال پیش می آید که ما چون می‌خواهیم پیروز هم بشویم، آیا با این نیرویی که داریم می توانیم بر مبنای اصولی نظامی موفقیت داشته باشیم؟ فرض کنید روز هم می‌جنگیم. در این حالت درصد موفقیت چقدر است؟ و اما مطلب دوم که بالاخره تصمیم گیرنده‌ی جنگ بایستی تصمیم بگیرد این است که اگر پاسخ سوالی او این باشد که بله ما می توانیم موفقیتی به دست بیاوریم، منتهی با تلفات بسیار بالا، آن وقت آیا مجوزی داریم برای رسیدن به هدف، فرضاً با پنجاه هزار تلفات؟ اگر این فرض (وجود هوشیاری دشمن) صحیح باشد و پاسخ این دو سوال روشن شود، به نظر من می‌شود تصمیم گرفت.

قبل از هر گونه پاسخ و یا اظهارنظری پیرامون سوالات یاد شده، برادر«محمدزاده» سوال دیگری را مطرح کرد که پاسخ به آن، قید پیروزی تضمین شده را زیر سئوال می‌برد.

برادر «محمدزاده»: «حاج آقا! با اجازه تان یک جمله هم بگویم. برادرهای نظامی ما این‌جا هستند، ( سئوال این است که ) چگونه می توان در یک عملیات اول پیروزی حتمی را فرض گرفت و بعد عمل کرد؟ من عکسِ این فرض ( هوشیاری دشمن و جنگ در مهتاب و روز و …) را هم می‌گذارم یعنی از اول شب تاریک است، دشمن هم صددرصد غافل است (در این حالت هم ) چه کسی، کدام سردار جنگی توی دنیا پیدا شده که عملیات را منحصر بکند به پیروزی و این پیروزی‌اش هم تضمین باشد؟

آقای «هاشمی»: «(بحث) تضمین که نیست، بالاخره ما… »

آقای «عراقی»: :پیش‌گویی منظور نیست، بر مبنای اصول.»

برادر «محمدزاده»: «همین الان می‌بینیم که اصولی … »

سرهنگ «لطفی»: «بر مبنای اصول اگر بخواهیم ( صحبت کنیم) چهار عامل پیروزی را تضمین میکند: ۱- برتری هوایی  ۲- تفوق آتش ۳- عمده قوای برتر از دشمن ۴- قبول تلفات، این اصولی نظامی است.»

آقای «عراقی»: «۵- استقامت.»

سرهنگ «لطفی»: «آن یکی از فرعیات‌اش است ولی ۴ عامل حاکم است. کسی که حمله هوایی می کند باید برتری هوایی داشته باشد. اگر نداشته باشد نباید حمله کند.  ۲- باید برتری آتش داشته باشد، اگر نداشته باشد می‌کوبند او را.  ۳- برتری توان رزمی نسبی، یعنی سه بر یک حمله کند، این را اصول می گوید.  ۴- قبول تلفات. حمله جنگ است.»

عملیات بنابر آن‌چه در جلسه خواه ناخواه مطرح گردید، با شرط پیروزی کاملا منتفی بود، فقط نقطه امید کم‌رنگی روی مسئله غافلگیری باقی می ماند که سرهنگ «لطفی» آن را هم به عنوان امری که بتواند تضمینی داشته باشد منتفی می‌دانست. گذشته از اظهارات سرهنگ «لطفی» در مورد غافلگیری، سخنان برادر «شمخانی» بکلی این مسئله را منتفی کرد، چیزی که آقای «هاشمی» نیز آن را تصدیق نمود.

برادر «شمخانی»: «این را همین الان ما حاضریم زیرش را امضاء کنیم. با این وضعیت که توان‌مان، کلیت ما، دارد، در هیچ نقطه از جبهه، در هیچ زمان، اگر این وضعیت را داشته باشیم، اصلا نمی توانیم غافلگیری را رعایت کنیم. دشمن حتماً کشف می کند.»

آقای «هاشمی»: «کاملا دیگر ما نمی توانیم غافلگیری را رعایت کنیم.»

در اینجا برادر «شمخانی»، در زمینه‌ی به دست آمده، به توضیح نقش غافلگیری و چگونگی آن در وضع فعلی جنگ و سپاه می پردازد و ضمن آن به برخی مسائل که همیشه مبتلا به جنگ و سپاه بوده است نیز میپردازد. وی سخنان خویش را چنین ادامه میدهد:

«غافلگیری یکی از اصول مهم و لاینفک پیروزی ماست. به طور قطع برای ماروشن است که بدون غافل‌گیری، توان پیروزی ما به شدت پایین است. به دلیل تفوق هوایی دشمن، تفوق آتش و تفوق نیرو، دشمن هر جا تمرکز قوا بدهد ما هجوم کننده هستیم و او سه بر یک با ما می‌جنگد. غافل گیری انواع و اقسام دارد، غافل‌گیری در زمان، غافل‌گیری در مکان و غافل‌گیری در تاکتیک. ما در تمام جنگ‌هایی که کرده‌ایم فقط در یک جا توانسته‌ایم غافل‌گیری در سه بُعد را بر دشمن تحمیل کنیم، آن هم در فاو بود. در عملیات های دیگر نظیر فتح المبین، غافل‌گیری در تاکتیک داشتیم. در فاو هم اگر دشمن ۱۵ روز جنگ خودش را ادامه می‌داد، یعنی زمین‌اش برای ادامه جنگ مساعد بود و از نظر سیاسی شرط چهارم، یعنی تلفات بیشتر را می‌پذیرفت، قطعاً ما را از فاو عقب می‌راند. البته این وضعیت، وضعیت ۷ سال جنگ است. ما اگر سال ۵۹ تصمیم می‌گرفتیم که این وضعیت را دچار نشویم (می شد) . کما این‌که صدام تصمیم گرفت دچار این وضعیت نشود و امروز به همین دلیل می‌تواند محکم صحبت کند. به این دلیل است که ۷ سال روی جنگ‌اش برنامه ریزی کرده است. ما عقب ماندگی ۷ ساله را در سال ۶۵ نمی‌توانیم حل کنیم. البته این تحلیل سیاسی است ولی در رابطه با وضعیت نظامی : ما امروز هم هر جا بخواهیم قدم بگذاریم باید بلدوزر کار بکند. همین الان وقتی بلدوزرمان دارد این‌جا کار می کند، فاومان مانده است و یعنی [وقتی الان] قاسم سلیمانی و مرتضی قربانی می‌گویند آقا! خط، شن ندارد. من نمی‌توانم به مهندسی بگویم شن ببر [برای‌شان] چون می‌گوید من کمپرسی ندارم. یعنی ما [با این وضعیت] هرگز نمی‌توانیم هم‌زمان دو زمین را آماده کنیم. الان زمینی که از دشمن گرفتیم کجاست؟ یکی جزیره[ی مجنون] است و یکی فاو. چند سال است جزیره را گرفته ایم و یک سال و نیم هم فاو را. تا این لحظه ما مسئله‌ی [کمبودهای] جزیره و فاو را نتوانستیم حل بکنیم. همین منطقه‌ی عملیاتی (کربلای ۴) را، گزارشهایش هست، همان شبی که عملیات کردیم،  قبضه های‌مان توی موضع نبود. همین الان اگر فردا باران ببارد، هیچ یک از این جاده ها قابل استفاده نیست. برادرها عمق دشمن را گفتند، توان مهندسی ما این است. برای ما، غافل‌گیری با این توان و با این استعداد امر محالی است. غافل‌گیری شرایطی دارد. می‌شود رعایت کرد البته اگر ما این وضعیت را نمی‌داشتیم.»

برادر «شمخانی» درباره‌ی موضوع مورد بحث ( حرکت در مهتاب یا …) اضافه می کند:

«اما این هم به این مفهوم نیست که ما توی دید دشمن برویم هجوم بکنیم. یعنی اگر با دوربین دید در شب ما را ببینند به تعداد دوربین هایی که دارد احتمال دیدن ما هست. اما اگر توی ماه روشن برویم طبیعی است هر چشمی که روی دژ باشد ما را می‌بیند، تمامی چشم هایی که روی دژ باشند ما را خواهند دید.این بالا و پایین بودن میزان موفقیت است.»

پس از چند دقیقه مباحث پراکنده‌ی برادارن پیرامون غافل‌گیری و شکستن خط، برادر «شمخانی» می گوید:

«این نتیجه را می‌شود گرفت حاج آقا که اگر فردا شب نتوانیم خط را بشکنیم، ۱۰ شب دیگر قطعاً نمی توانیم، یعنی میزان غافل‌گیری فردا شب یقیناً بیشتر از ۱۰ شب آینده است.»

آقای «هاشمی»: «من هم به همین معتقدم.

برادر «شمخانی»: «من زیر این را امضا می کنم که فردا شب احتمال شکستن خط ما بیشتر از ۱۰ شب آینده است ولی فردا شب را هیچ کس، هیچ فرمانده‌ای نمی‌تواند تضمین کند حتماً خط را می شکنیم.»

آقای «هاشمی»: «بنده هم آن نکته‌ای را که گفتم همین است که هر روزی که بگذرد وضع شما ضعیف تر می شود.»

مجدداً بحث های پراکنده پیرامون غافل‌گیری و شکستن خط و … در می‌گیرد. بیشتر نظرها نومید کننده است. مطلب کم‌کم به مسائلی چون سخنرانی «صدام» و نقش «منافقین» و احتمال حرکت دشمن در «فاو» یا حمله به شهرها کشیده می‌شود. گویا همه ناخودآگاه از وضعیت حاکم بر جلسه، مفری طلب می‌کنند. پس از مدتی آقای «هاشمی» می گوید:

«خُب، از بحث بیرون نرویم، برویم سراغ…»

اما بحث هم کارساز نیست. مطالب تکراری می شوند و به هنگام نتیجه‌گیری، همان بن بست سابق. در ادامه مباحث، وقتی برادر «غلامپور» راجع به مشکلاتِ جنگ در روز و مسلح بودن زمین منطقه صحبت می‌کند، آقای «هاشمی» می‌پرسد: «بالاخره چی؟ حالا شما نظر روشن بدهید، جمع بندی کنید و نظر بدهید.»

برادر «غلامپور»: «من که گفتم خدمت‌تان، حقیقتش نظری که بخواهیم بدهیم من خدمت‌تان گفتم، گفتم از یک طرف انصافاً همه رفته‌اند پای کار…»

آقای «هاشمی»: «دوباره همان حرف ها را تکرار نکنید، نظر بدهید.»

برادر «غلامپور»: «نظرکه، گفتم… »

برادر «غلامپور» قبلا آن‌چه می‌توانست بگوید گفته بود ولی اکنون آقای «هاشمی» از او می‌خواست که نظر قطعی بدهد، چیزی که وی نه قادر به تصمیم‌گیری قاطع در مورد آن بود و نه آن را در صلاحیت خود می‌دانست. زیرا باتوجه به مسیر مباحث، نحوه‌ی هدایت جلسه توسط آقای «هاشمی»، مسئله از حد سرنوشت ماموریت یک قرارگاه بالاتر رفته بود و مسائل پیچیده و مهمی را به همراه داشت. این وضعیت، آن هم در

ساعت ۳ بامداد روز (۱۳۶۵/۱۰/۱۸) بروز اوضاع نامطلوبی را گواهی می‌داد و بایستی به ترتیبی شکل قضیه تغییر می‌یافت. برادر «محسن» که از ابتدای جلسه نشان داده بود با چگونگی طرح مسائل و سیر جلسه در آن شرایط چندان موافقتی ندارد، در این جا وارد گفت‌گو شد.

برادر «محسن»: «اصلا آقای هاشمی، شما نباید نظر بگیرید. برای این‌که الان موقع نظر نیست که، فردا کارمان با این‌ها مشکل می شود. چون همین آقای غلامپور، فردا باید برود بجنگد و ایشان الان متزلزل شده است. ما از فردا باید فکری بکنیم و اصلا نیروها توی منطقه هستند. این بحث باید یک هفته پیش صورت می گرفت و آن موقع بحث و صحبت می شد. »

آقای «هاشمی»: «یک هفته پیش هم صحبت شد.»

برادر «محسن»: «نه، هیچ صحبت نشد.»

آقای «هاشمی»: «چطور نشد؟»

برادر «محسن»: «نه! این مواضع به این دقیقی صحبت نشد، شما فرمودید که ما تصمیم گرفتیم…»

آقای «هاشمی»: «ما تکلیف کردیم…( برادرها داخل صحبت هم حرف می‌زنند)»

برادر «محسن»: «الان مه، تا شب عملیات نمی‌شود تصمیم را برگرداند. این را باید تا آخر خط بروید.»

آقای هاشمی: «این تصمیم را روز قبلش شما گرفته بودید. آمدید در امیدیه و گفتید دستور داده‌ایم که تا ۱۰ روز دیگر بروند در آن‌جا بجنگند، گرفته بودید این تصمیم را، همه ما گرفته بودیم، خود این‌ها گرفته بودند، یعنی با این‌ها مشورت کرده بودید و تصمیم گرفته بودید.»

برادر «محسن»: «حالا این بحث را نداریم که تصمیم چه بوده، حالا تا آن‌جا گفته بودیم که در این‌جا (شلمچه) و هور و غرب سه قرارگاه فعال شدند (مکث، برادر محسن از پرداختن به این بحث که منطقه شلمچه را چگونه پیشنهاد کرده است منصرف می شود) حالا کاری به آن نداریم. آن چه مسلم است این که تصمیم گرفته شده است و آن ها پای کار رفته اند. اگر (همین حالا) این‌جا نخواهیم عمل کنیم هیچ وقت نباید عمل کنیم، یعنی این مشکلات هست، یعنی یک طور شده که … »

آقای «هاشمی»: «آخریک وقت فرمانده لشکرها حاضر نیستند و یک وقت ایشان فرمانده قرارگاه است و اصلا قبول ندارد این را.»

برادر «محسن»: «خوب، این‌ها ابهاماتی است که هست، خُب مانده دیگر، قبلش باید حل می‌شد. حالا که حل نشده، الان همه پای کارند، الان هیچ تصمیمی ما نمی توانیم بگیریم، ماچه بگوییم به این‌ها، بگوییم نیروها بیایند عقب؟!»

برادر «محسن» در حالی که روی عمل کردن نظر قاطع دارد و کار را  تمام شده می‌داند اما مشکلات و عوارض احتمالی را تلویحاً متوجه آقای «هاشمی» می‌کند و آن را ناشی از عملکرد وی می‌خواند، آقای «هاشمی» نیز این را قبول نمی‌کند و می‌گوید که تصمیم گیری اعلام شده از سوی او، مبتنی بر نظرات و پیشنهادات و گزارشات برادر «محسن» و دیگر برادران «سپاه» بوده است. آقای «هاشمی» برای اثبات این مدعا برادر «رحیم صفوی» را به شهادت می خواند:

«آقای صفوی! آن شب وقتی شما به امیدیه آمدید، وقتی می‌خواستید بروید، یادتان است؟ من در دستشویی سئوال کردم که شما ایمان دارید به این، گفتید ایمان دارم.»

برادر «رحیم صفوی»: «بله ایمان داریم که این بهترین منطقه است. بله! همه قبول دارند این منطقه خوبست ولی باید شرایطش را فراهم کرد برای جنگیدن، باید شرایط جنگیدن در این منطقه فراهم بشود.»

آقای «هاشمی»: «چیه شرایطش؟»

برادر «رحیم»: «یکی این‌که نیروها توجیه بشوند، زمان داشته باشند، یعنی کار عجولانه این‌جا، جنگ سختی است این‌جا حاج آقا، ( اگر) یک کار عجولانه این‌جا بکنیم و برگردیم. این را باید با دقت و قوت و سرعت و…»

پس از چند دقیقه گفت‌و‌گوی پراکنده،  برادر «رحیم» اظهار نگرانی می‌کند که چند ساعتی به روشن شدن هوا نمانده و زودتر باید تصمیم گرفت که در صورت لزوم منطقه سبک (تخلیه) شود وگرنه فردا با این همه نیروی بی سنگر و موضع در منطقه، احتمال تلفات سنگین وجود دارد. اما با وضع موجود رسیدن فوری به تصمیم‌گیری چیزی دور از ذهن می‌نماید. در این‌جا برادر «عزیز جعفری» پیشنهاد مشخصی به نحو زیر ارائه میدهد:

«ما نمی‌دانیم دشمن در این‌جا غاف‌گیر است یا نه. کسی که نمی‌تواند بگوید دشمن در اینجا صد در صد هشیار است. درسته؟ ولی این را می‌توان امتحان کرد، حتی تا نیم ساعت قبل از عملیات. یعنی تصمیم گرفتیم نیروها بروند پای کار ولی به یک شرط که آن موقع این شهامت را داشته باشیم که وقتی یک ساعت مانده به عملیات دیدیم نیروها دارند رها می‌شوند و در وسط راه مثل آن دفعه (کربلا۴) منور زد، تیر زد و فهمیدیم دشمن هشیار است، یا از غروب متوجه شدیم که دشمن یک آتش غیر عادی دارد، دو تا بمباران کرده است و خلاصه فهمیدیم عملیات لو رفته، آن موقع بگوییم نه. یعنی نگوییم که دیگر چون حالا رفتیم پای کار انشاءالله دروغ است. با این شرط می‌شود و حتی این گونه تصمیم گرفت.»

برادر «محسن: «حالا که هیچ تصمیمی نمی‌توان گرفت.»

برادر «محمدزاده»: « آن وقت باید در مهتاب برویم دیگر، چون وقت کم می آوریم.»

برادر «عزیز»: «البته آن دو حالتش هست (عمل در مهتاب یا پس از تاریکی) باید بررسی شود.)

برادر «غلامپور»: «این مشکل را حل نمی‌کند، فرض کنید فردا شب خط را هم شکستیم  ولی با این مشکل زمان که با آن مواجهیم  یعنی سه نیمه شب، چهار صبح بزنیم به خط و نتوانیم هدف هامان را کامل بگیریم و برویم توی زمین دشمن و بعد بخواهیم برگردیم، این که خیلی بدتر است.»

[به این ترتیب] پیشنهاد برادر «عزیز» در عین این‌که حاوی نکته راه‌گشایی بود اما نتوانست همه مسئله را حل کند و بحث به پراکندگی کشیده شد.

انتهای پیام/فارس