به گزارش پایگاه خبری ربیع،گذشت روزگار بیانگر این موضوع است که در هر دورهای نویسندگان و شاعران به نوع ادبی خاصی تمایل نشان دادهاند؛ همانطور که قرن هفدهم را باید دوره رواج تراژدی و اواخــر سده نوزدهم را دوره ظهور مکتب رمانتیسم دانست، اوایل قرن بیستم نیز دوره ظهور مکتب سوررئالیسم یا (فراواقعیت) به شمار میرود. در ادامه پس از معرفی کوتاه این مکتب برخی سرودههای مولانا را بر اساس اصول مکتب ادبی سوررئالیسم بررسی خواهیم کرد.
مکتب سوررئالیسم
سوررئالیسم Surrealism)) مکتبی است که «برتر از واقعیت» را دنبال میکند، حجابهای عقل، منطق و تفکرِ استدلالی را برهم میزند و اجازه میدهد تا اندیشیدن همراه با خیالهای وهمانگیز و پندارهای رویاگونه بروز و ظهور یابند. در ابتدا «آندره برتون» این مکتب را رهبری میکرد اما پس از او نظریات روانشناسی فروید و کشف نادانستههای ذهــن آدمی به پیشرفت آن کمک بسیاری کرد. فروید و یونگ با انتشار آثارشان و تأکید بر اهمیت ضمیر ناخودآگاه (Unconscious) قدرت رؤیا و روان آدمی را آشکار ساختند و در نتیجه هنرمندان سوررئالیست، بدون در نظر گرفتن امور عقلانی بلکه بر اساس تداعی آزاد معانی و نوعی حالت خلسه و رؤیا، به دور از سانسور عقل هر آنچه در روان ناخودآگاهشان میگذشت را بیان میکردند از اینرو بیشتر آثار آنان همچون فضای خواب و روی است.
اصل رؤیا و تخیل
سوررئالیستها بر قدرت بیچون و چرای رؤیا و تخیـل تکیه میکردند و عقل بشر را رقیبی سرسخت برای بیان رؤیا میدانستند. مولانا نیز بارها در سرودههایش از ناتوانی و رها کردن و کنار گذاشتن عقل سخن گفته و به عبارت دیگر عقل را همچون سد و مانعی بزرگ میداند: «لباس فکرت و اندیشه را برون انداز که/ آفتاب نتابد مگر که بر عوران» برخی هنرمندان سوررئالیست معتقد بودند «رؤیا توانایی آن را دارد که زندگی را تکان دهد» و در عالم رؤیا همه چیز سهل و آسان مینماید و هیچ چیز «غیرممکنی» وجود ندارد. در سرودههای مولانا گاهی تفکری انتزاعی و تخیلی فراواقعی در آفرینش تصاویری که در عالم واقعیت «امکان» ظهور ندارند، دیده میشود، تصاویری که حاصل اندیشهای است که به مولانا یاری میرساند تا غبار عادتِ امور منطقی را کنار بزند و شعری را خلق کند که گاه فقط در فیلمهای تخیلی میتوان مشابه آنها را دید. در اینجا مولوی از انسانی سخن میگوید که شمایلی عجیب و فراواقعی دارد: «نیمیات ز زَهـر آمد نیمی دگر از شکر/بالله که چنین منگر بلکه که چنان منگر» و یا در این بیت از قفلهایی به بزرگیِ پهنا وعرض آسمان سخن میگوید: «رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آمد/ هزاران قفل و هر قفلی به عرض آسمان باشد»
اصل امر شگفت و جــادو
آندره برتون در مقاله (Manifestoes of Surrealism) مینویسد: «شگفتانگیز همیشه زیباست، هر چیز عجیبی زیباست. در حقیقت تنها امر شگفت، زیباست.» سوررئالیستها همیشه دوستدار جهانی مهآلود، وهمانگیز و شگفت و عجیب بودهاند. «رضا سیدحسینی» در کتاب «مکتبهای ادبی» معتقد است: «سوررئالیستها از دنیای واقع دور میشوند تا در جهان اوهــام و اشبــاح نفوذ کنند زیرا تنها با توجه به عالم وهم است که تا حدی عقل بشری سلطه خود را از دست میدهد.» غزل شماره ۱۰۹۵ دیوان شمس سرتاسر امر شگفت و جادوست و گویی که در فضایی فانتزی اتفاق میافتد: «داد جاروبی به دستم آن نگار/ گفت کز دریا برانگیزان غبار/ باز آن جاروب را ز آتش بسوخت/ گفت کز آتش تو جاروبی برآر» در قسمتی دیگر از غزل، مولانا توصیفی وهمآلود و جادوانه ارائه میدهد؛ سری که بعد از قطع شدن با شمشیر تعدادش بیشتر میشود و دوباره میروید و همچون فتیلههایی میشود تا شمعهایی را از شرق تا غرب جهان روشن گرداند: «گردَنَک را پیش بردم گفتمش/ساجدی را سر ببُر از ذوالفقار/ تیغ تا او بیش زد سَر بیش شد/ تا برُست از گردنم سَر، صدهزار/ من چراغ و هر سرم همچون فتیل/ هر طرف اندر گرفته از شَرار/ شمعها میوَر شد از سرهای من/ شرق تا مغرب گرفته از قطــار»
اصل بیزمانی و بیمکانی
نبودن زمان و مکانی منظم، منطقی و کلاسیک در بیشتر آثار سوررئایستی قابل توجه است. به عبارت دیگر از آنجا که بنای اندیشه این مکتب ادبی بر ناخودآگاه ذهن نهاده شده است در نتیجه در ضمیر ناخودآگاه آدمی مکانها درهم آمیختهاند و زمان معینی وجود ندارد. از اینرو در این مکتب، اصل بیزمانی و بیمکانی شکل میگیرد.
در برخی سرودههای مولوی، غوطهخوردن در فضا، زمان و مکانی نامعلوم دیده میشود هر چند میتوان با دیدگاهی عارفانه و بر اساس عدم وابستگی به امور مادی به آنها نگریست اما در مجموع این سرودهها با اصول فکری سوررئالیستها مطابقت دارد: «منم در موج دریاهای عشقت/مرا گویی کجایی؟ من چه دانم!» و یا در این بیت گویی مولانا در فضایی بدون جهت و سمت و سو قرار گرفته که اینگونه میسراید: «مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیا این سو/ که من آن سویِ بیســـو را نمیدانم نمیدانم!»
از آنجا که غزلیات شمس نمونه ممتازی از بیان عرفانیِ عاشقانههای ناب است به نظر میرسد گاهی مولانا از شدت عشق به خداوند و یا شمس تبریزی، در فضایی خلسه مانند، فرا واقعیتی و رویاگونه قرار میگرفته و نظم و عقل منطقی را برهم میزده است به همین سبب برخی سرودههایش قابل مقایسه با اصول مکتبی است که قرنها پس از وی در ادبیات جهان شکل گرفت.