پایگاه خبری ربیع/

خب….همه چیز از یک صبح نفرت انگیز شروع شد.

آن لحظه که ازخواب بیدار شدم احساس کردم که دارم بالا می آورم.

بعد…یک موجود سفید رنگ عجیب و غریب درست مانند خودم از دهنم خارج شد.

باورتان نمی شود چه تعجبی کرده بودم،پرسیدم:تو که هستی.گفت:من روح تو هستم.تقریبا هم قد من بود و کمی شلوغ تر از من.

بعد از چند دقیقه فهمیدم که جای او این جا نیست؛هرچه که باشد،او یک موجود دو بعدی است که در دنیای سه بعدی ما گم شده بود…

این وظیفه من بود که آن را برگردام.اما قبل از برگرداندنش،او را به سینما بردم و بعد به ساحل و بعد از آن هم به باغ وحش رفتیم.

راستش را بخواهید حس زیبایی است وقتی با روحت قدم می زنی…اما چه بد است که این خوشی باید به پایان می رسید،دیروز آمد و امروز صبح خبری از او نبود؛او رفته بود به……

انتهای پیام/