به گزارش پایگاه خبری ربیع، کتاب «پسران حاج علیرضا» حکایتی اقتباس شده از زندگی شهیدان نعمت الله، حجت الله و هادی بهمنی نژاد است. فرزندانی که زیر سایه حاج علیرضا بهمنی نژاد و حاجیه خانم فاطمه مازندرانی رشد کردند و بالنده شدند.

این کتاب در ۲۴ فصل، سعی کرده تا نمایی کلی از زندگی این شهدا را در قالب داستانی خواندنی برای خوانندگان ترسیم کند.

امیرحسین انبارداران از نویسندگان حوزه دفاع مقدس و ناشر این حوزه با نگارش این کتاب سعی داشته تا این شهیدان گرگانی را تا حدودی از ناشناختگی نجات دهد.

خانواده بهمنی نژاد در محله گرگان جدید و در حوالی مسجد قائم (عج) گرگان سکونت دارند و اهالی این منطقه به خوبی آن ها را می شناسند اما نگارش این کتاب باعث شد تا یاد این شهدای عزیز تا شهرهای دورافتاده کشور عزیزمان هم گسترش پیدا کند.

انبارداران پیش این نیز کتاب «حیران در فراق لیلی» با موضوع زندگی داستانی شهید عبدالله کیایی از رزمندگان گرگانی را به رشته تحریر درآورده بود. (اینجا را بخوانید.)

این کتاب را انتشارات شهدای نینوا در شمارگان ۱۰۰۰ جلد و با قیمت ۱۴۰۰۰ تومان منتشر کرده است.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

کربلای چهار باشد، جنگنده های بعثی بیایند دیوار صوتی هفت تپه را بشکنند، علی اکبر شیرجه برود و پناه بگیرد و حجت اله با لبخند و کنایه به او بگوید: «ترسیدی اکبر؟!»

وقتی شهردار تهران تصمیم گرفت رئیس جمهور شود و در سفر انتخاباتی اش به گرکان به خانه شهیدان بهمنی نژاد رفت همین علی اکبر میرزایی مطمئن بود او رئیس جمهور ایران خواهد شد، چون با شهیدان پیوند خورده بود. شهیدان بهمنی نژاد دست همه را میگیرند، شهردار تهران باشی یا نویسنده یا رفتگر شهرداری یا جوان سرطانی دکتر جواب کرده یا دختر همسایه یا زن و شوهری که بچه دار نمی شوند یا… تفاوتی نمی کند کیستی و کجایی… شما هم می توانی امتحان کنی اگر یقین نداری!

***

اذان ظهر از گلدسته های حرم امامزاده عبدالله به آسمان عطر پاشید. باران هم چنان می  بارید بر آخرین همراهان مزار حجت اله. همه حیران بودند که چرا حمید کمالی خندان است. حاج حسین امامی از رابطه عاشقانه حمید و حجت اله باخبر بود. گفت: حمید جان! حجت بیشتر از این که برادر خانم من باشه رفیق تو بود، چرا می خندی؟ نباید ناراحت باشی از دستش دادی؟ حمید بیشتر خندید: چرا نخندم حاجی؟ بعد از حجت نوبت منه… منم میرم پیش حجت.

***

چند روز بعد وقتی وصیتنامه حجت اله رو شد، حمید کمالی انگار عطر تازه ای از یاد معشوقش را استشمام کرده بود که یک سره غرق می شد در دریای سخنانی که حجت اله در وصیتنامه اش نوشته بود. کلماتی که انگار از جنسی آسمان بود. “… ستایش خدای را که ما را بر این مقام راهنمایی کرد و اگر هدایت و لطف او نبود، ما خود در این مقام راه نمی یافتیم. به نام او که درمان دل های خسته است و ذکرش شفای قلب های شکسته. معرفتش، معراج عاشقان است و قدرتش موجب استواری مجاهدان. سپاس او را که مصیبت را تعالی انسان قرار داد… بندگانی بودیم غافل با کوله بار سنگین تعلق ها. بار، سنگین بود و دست، تهی. راه روشن بود و قلب، تاریک. صراط، مستقیم بود و ما، مغضوب.

***