عاطفه بازفتی

به گزارش پایگاه خبری ربیع، «منطق­الطیر» دلکش­ترین و شورانگیزترین و شیواترین اثر عطار است که در نام­گذاری آن از کلام خدا الهام گرفته شده است این منظومه راهنمای سیر و سلوک و دستورالعملی برای راه پرفراز و نشیب طریقت است. این منظومه بی­نظیر که حاکی از قدرت ابتکار و تخیل شاعر در به کار بردن رمزهای عرفانی و بیان مراتب سلوک و سفر سالکان است از جمله شاهکارهای زبان فارسی است.

داستان منطق­الطیر

منطق­الطیر عطار، داستان آشنای سی­ مرغ است که در طلب سیمرغ به رهبری هدهد سال­ها رنج و سختی سفر را به جان می­خرند. آنها از شنیدن وصف سیمرغ از زبان هدهد به وجد می­آیند و طالب این سفر می­شوند اما وقتی هدهد دشواری­های این سفر را به آنها می­گوید، بسیاری­شان منصرف می­شوند. این داستان، روایت احوال سالکانی است که راهی طی می­کنند تا به کمال مطلق و آرمان­شهر برسند و در  حقیقت داستان منطق­الطیر روایت همه آدمیانی است که در نهاد و قالب پرندگان درآمده­اند تا از وادی طلب تا فقر و فنا به سلامت بگذرند که این امر فقط با راهنمایی رهبری آگاه، آسان خواهد بود.

این­که مرغان در این جست­وجو هدهد را رهبر خود می­سازند حاکی از آن است که این سفر، سیری صوفیانه است که بدون ارشاد شیخ و رهبری آگاه نمی­توان به آن رسید. انگیزه آن هم چیزی جز جاذبه عشق نیست که همه ذرات عالم را طالب نیل به کمال می­سازد.

عطار با ذکر و بیان داستان مرغان در منطق­الطیر درصدد است بیان کند که انسان برای کسب مرتبه واقعی خود باید مراحل مختلفی را طی کند تا به «توحید» که مقام واقعی فناست، برسد و گذشتن این مراتب کار آسانی نیست و خطرات و حجاب­ها و موانع سختی پیش می­اید و توفیقی الهی نیاز دارد.

هفت شهر عشق

مراحل سلوک یا هفت شهر عشق برای رسیدن به اقلیم روشنایی در منطق­الطیر عطار بدین شرح است:

طلب: اولین گام از هفت وادی عشق است. پدید آمدن نوعی ذوق و میل به کشف حقیقت است همانی که عطار به آن «درد» می­گوید. نوعی انگیزه برای حرکت و خودشکوفایی. «تا طلب در اندرون ناید پدید/مشک در نافه ز خون ناید پدید»

عشق: همان احساسی که در تمام عالم و جهان، ساری و جاری است و در وجود تمام موجودات به ودیعه گذاشته شده است. «عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرم­رو، سوزنده و سرکش بود»

معرفت: برای این اقلیم، پشتکار و شب­زنده­داری مهم است که سالک نهایتا به معرفت نفس می­رسد. معرفت وادی­ای بی سر و پا و نامعلوم است. «بعد از آن بنمایدت پیش نظر/ معرفت را وادی­ای بی­پا و سر»

استغنا: در سرزمین استغنا، راهرو و سالکی که در جست­وجوی خداوند است از همه چیز و همه کس بی­نیاز می­شود و با تمام وجود، نیازمندی به خداوند را در دل احساس می­کند.«هشت جنّت نیز اینجا مُرده­ای است/هفت دوزخ همچو یخ افسرده­ای است»

توحید: همه راه­ها به یک سرچشمه و مبدأ حقیقی منتهی می­شود. حقیقت یکی است و در نهایت عارفان فقط خداوند را می­بینند. «روی­ها چون زین بیابان درکنند/جمله سر از یک گریبان برکنند»

حیرت: سرزمینی که عارف را از تفکر و تأمل بازمی­دارد و او از عظمت خداوند دچار نوعی سرگشتگی و حیرت و حسرت خواهد شد. «مرد حیران چون رسد این جایگاه/ در تحیر مانده و گم کرده را»

فقر و فنا: همان مرحله فانی شدن در وجود خداوند است. وقتی که عارف همه خویشتن را در خداوند می­بازد و با صفات او یکی می­شود. «بعد از این وادیّ فقر است و فنا/ کی بُود اینجا سخن گفتن روا/ صد هزاران سایه جاوید تو/ گم­شده بینی ز یک خورشید، تو»

وقتی عده کمی از مرغان یا سالکان به بالای کوه قاف می­رسند روشنایی خیره کننده­ای می­بینند اما خبری از سیمرغ نیست با ناامیدی و ناتوانی به زمین می­افتند و در خواب می­روند. در خواب سروش و هاتفی غیبی به آنان مژده می­دهد که در خویشتن بنگرید؛ سیمرغ حقیقی خودِ شما هستید ناگهان آنان از خواب بیدار می­شوند و همه درد و رنج­ها را فراموش می­کنند:« چون نگه کردند آن سی مرغ زود/بی­شک این سی­مرغ آن سیمرغ بود/ خویش را دیدند سیمرغ تمام/بود خود سیمرغ، سی مرغِ تمام/ محوِ او گشتند آخر بر دوام/ سایه در خورشید گم شد، والسّلام»

عاطفه بازفتی