به گزارش پایگاه خبری ربیع، منیرالسادات موسوی هرچند سالهاست بیشتر لحظات عمر خود را صرف نگاشتن درحوزههای مختلف و بالاخص داستان و رمانهایی جذاب در خصوص روزهای پرالتهاب دفاع مقدس و انقلاب کرده است ولی هنوز هم احساس میکند ناگفتههایی زیادی برای نگاشتن و آثار و شخصیتهای بیشماری برای خلق کردن دارد. وی که یکی از پرکارترین و خوش قریحهترین نویسندگان در حوزه ادبیات دفاع مقدس بوده و جایزههای متعدد و ممتازی در جشنوارههای مختلف ادبی در کشور کسب کرده است، در مصاحبهای با روزنامه کیمیای وطن از آثار شاخص خود در این حوزه و کار پیرامون روزهای حماسه و ایثار هشت ساله ملت غیور ایران در مقابل یورش دشمن بعثی میگوید. خانم موسوی طی این گفتگو که به بهانه سوم خردادماه، سالروز آزاد سازی خرمشهر انجام شد، بر ناشناخته ماندن خود به عنوان یک نویسنده تأکید داردو معتقد است غیور مردانی که تک تک ثانیههای حماسه را در طول این هشت سال آفریدند مردانی بی ادعا بودند وبه تبع بانوان نویسندهای که به ثبت این حماسهها مشغولند باید زنانی بیادعا و گمنام باشند.
ماحصل این گفتگو چنین است:
از چگونگی ورود خود به حوزه ادبیات داستانی بگویید.
پرورش من در دامان مهر مادری که به شعر و ادبیات و حافظ و… عشق میورزید و زندگی در خانهای که مطالعه درآن فراوان بود، ناخودآگاه از همان ایام مدرسه شور و شعف و علاقهای وافر به قلم و نوشتن و علی الخصوص ادبیات درسرشت من بهوجود آورد. دوران دبیرستان به خاطرعلاقه به ادبیات دست به قلم شدم و نوشتن را آغاز کردم. ورود من به دانشگاه و انتخاب رشته ادبیات برای ادامه تحصیل سنگ بنای نویسندگی را در وجود من محکمتر کرد و علاقه من به نوشتن روز به روز بیشتر میشد. نوشتن برای من حدو مرزی نداشت. نوشتن مقالات گوناگون و انتشارآن به اسم مستعار که مصادف با انقلاب فرهنگی در دانشگاهها یا نوشتن داستان کوتاه در مجله زن روز، هیچکدام برایم فرقی نمیکرد.
چرا شاخه ادبیات پایداری و نوشتن از دفاع مقدس را انتخاب کردید؟
من از ابتدا به ادبیات حماسی خیلی علاقه داشتم. مطالعه حماسه شاهنامه و سایرمتون حماسی برایم لذت زیادی داشت. با آغاز روزهای جنگ این عطش برای نوشتن در این حوزه در من بالا گرفت و علاوه برآن لمس نزدیک روزهایی پر از التهاب و دغدغه و رشادتها و رنجهایی که غیورمردان وطن و خانوادههای آنان را درگیر میکرد سمت و سوی کاری مرا به قلم زدن دراین عرصه کشاند و باعث شد که شاید بانوی روایتگری باشم که تمام داستانها و رمانهایم، صرفاً در این حوزه باشد.
به عقیده من اطلاق واژه “جنگ”به هشت سال دفاع جانانه ایران در برابر دشمن یک بیمهری تمام عیار است وشاید بهترین واژه برای بیان مفهوم این مقاومت”حماسه”باشد. از نگاه من نوجوانی که حتی برای یک روز در جبهه بودهاست یک سوژه عالی برای نوشتن یک داستان، مقاله یا یادداشت است.
از چگونگی خلق شخصیتها و رمز موفقیت و اثر گذاری داستانهای کوتاه و بلند خود بگویید.
شاید اگر بگویم در نگاشتن داستانها، همه توان و زندگیم را برای خلق شخصیتها به کار میگیرم گزافه نگفته باشم. من با شخصیتهایی که ترسیم میکنم رنج میکشم، زندگی میکنم، با شادیهایشان شاد میشوم و با گریههایشان میگریم. آدمهای درون داستان برای من شخصیتهایی زنده و ملموس هستند شخصیتهای رمانهای من گاهی شخصیتهایی مظلوم و معصوم و فداکارند که مخاطب میتواند بهراحتی با آنها همزاد پنداری کند. گاهی اوقات تماسهایی از مخاطبین از نقاط مختلف دارم که از من میپرسند مگر در جبهه حضور داشتهای که اینقدر حوادث را واقعی بیان کردهای؟ جواب من این است: من با اینکه در جنگ حضور نداشتم ولی با اتفاقات و رویدادها و حال و هوای آن روزها کاملاآشنا هستم. من خاطره گو نیستم ولی سعی میکنم با استفاده از تجربیات ومشاهدات خود در آن زمان و همچنین مطالعه مستندات جنگ که به طرق گوناگون به دستم میرسد، واقعیتها را با قلمی که خداوند به من عنایت کرده است، نقل کنم. به نظر من یک نویسنده در حوزه ادبیات دفاع مقدس میتواند با استفاده از ذهن سیال و فعال و خلاق، داستانها را به گونهای به رشته تحریر در آورد که همگان از خواندن آن لذت برده و مجذوب آن شوند.
از کتب و آثار خود بگویید و اینکه کدام یک از این نوشتهها از بقیه بهتر هستند؟
آثار من در این چهل سال به قدری زیاد هستند که البته حتی اسامی خیلی از آنها را به خاطر ندارم. اولویت برای من خارج از مبحث نام ها وتعداد و جوایز و …تأثیر گذاری است و چون معتقدم رمانها بازگو کننده تاریخ یک کشور هستند نهایت تلاش خودم را کردهام تا بتوانم گوشهکوچکی از تاریخ هشت ساله این حماسه بزرگ را برای مخاطبان به تصویر بکشم. شاید برای من نوشتن یک داستان کوتاه دوسال طول بکشد. بارها اتفاق افتاده است که یک پاراگراف را ده مرتبه مرورکردهام تا بتوانم برای نوشتن آن بهترین لغات و کلمات را به کار بگیرم. یکی از آثاری که نوشتهام و شاید بیشتر از سایر نوشتهها دوستش دارم رمان “مهباد دختر کردستان “است که نگارش آن برای من حدود ده سال به طول انجامید. از اواسط سال ۱۳۸۱ بود که نوشتن آن را آغاز کردم به طوری که به مدت پنج سال روزی هشت ساعت از وقت خودم را صرف نگارش آن کردم.
نوشتم، پاک کردم و مجددا متن راجراحی کردم تا نتیجه این زحمات یک رمان هزار وچهارصد صفحهای بشود که البته درمرحله چاپ، علیرغم میل باطنی، مجبور به تلخیص قسمت زیادی از آن شدم. از دیگر نوشتههایم میتوان به: نام یک فصل را بگو، عشق بدون مرز، صخرههای شیشهای، یک قطعه شور انگیز و زنبقهای عاشق و… اشاره کرد.
با توجه به سالروز آزاد سازی خرمشهر از کتاب زنبقهای عاشق بگویید.
این کتاب را در دو فصل نگاشتهام: فصل اول با عنوان جنگ وعشق به اتفاقات هشت سال دفاع مقدس به ویژه حصرخرمشهر و سپس باز پس گیری این شهر توسط رزمندگان و نیروهای مردمی وزندگی نوجوانی خرمشهری به نام قاسم میپردازد، این داستان با شهادت پدر و مادر قاسم در جلوی چشمانش شروع و بعد محاصره شهر خرمشهرو شهادت برادرش عبدو و ماجرای تلاش نامزد او فرزانه را یافتن خبری از عبدو بازگو میکند.
در داستان دوم که طوفان و زنبق نام دارد به سرگذشت شش جانباز که در آسایشگاهی هماتاق هستند پرداختهام که هر کدام از آنها چگونگی اعزام، اتفاقاتی که در جنگ برایشان رخ داده و جانباز شدن خود را برای همدیگر و پزشک معالجشان بازگو میکنند.
خودتان چه خاطرهای از آزاد سازی خرمشهر دارید؟
محال ممکن است که آنروز را از خاطر ببرم. خاطرهای شیرین نه تنها برای من بلکه برای کل ملت ایران در این روز رقم خورد که شیرینی آن هنوزهم پس از سالهای سال در وجودم باقی مانده است.
به خاطر دارم که درسومین روز خرداد ماه سال ۱۳۶۱ بعد از این که در ساعت دو بعداز ظهر از رادیو شنیدم “خرمشهر، شهر خون آزاد شد” از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. به این علت که قبل از ایام جنگ دانشجو بودم، تعداد زیادی برگه و مقوا در منزل داشتم. تمامی آن برگهها را به همراه دو عدد ماژیک برداشتم و به سمت فلکه نزدیک منزلمان که دماوند نام داشت رفتم. از شدت ذوق روی برگهها درشت نوشتم “خرمشهر، آزاد شد” و آنها را به دست بچههای محل دادم تا به ماشینهایی که از آنجا والبته برخی از شمال برمی گشتند نشان بدهند. اغلب کسانی که رادیو گوش نداده بودند و از این خبر خوش بی اطلاع بودند، با دیدن برگهها، ناباورانه از ماشین پیاده میشدند و به خوشحالی میپرداختند. این خبر کوتاه که روی برگهها نقش بسته بود، اشک شوق را از دیدگان بسیاری از مردم جاری کرد.
طاهره جمشیدیان