به گزارش ربیع، یک دانشگاه، نامش صنعتی «شریف» است و باور عام که گویی «انسان»هایی شریف دانش‌آموخته آن هستند. کنکاشی بیشتر نامی را درخشان می‌کند: «مجید شریف واقفی»

تصویری «+» در اذهان دارد.

تا زمانی که «سیانور» روی پرده می‌آید، شخصیت‌هایی که هرکدام نماد یک «تفکر»اند و تفکرهایی که هر یک نماد یک «باور» هستند.

«متکثر»ند لیکن یک هدف آن‌ها را زیر یک پرچم «متحد» نموده است.

تفکرهایی که یکی شعار «مبارزه» سر می‌دهد و دیگری نگران «خلق»ی است که می‌خواهد «آزاد»شان کند، اما خود در «قفس»ی گرفتار می‌شود که راه رهایی نمی‌یابد.

آن یکی دنبال «علمی» کردن مبارزه است و آن دیگری حکم به ناکارآمدی دین در مبارزه می‌دهد.

دیالوگ‌هایش «ماندگار» است.
آنجا که «وحید افراخته» (حامد کمیلی) از سر «استیصال» فریاد بریدگی سر می‌دهد، میخکوب صلابت «مرتضی صمدیه لباف« (بابک حمیدیان) می‌شود که: «به فکر آخرین روز زندگی‌ات باش، تو یک فروشنده‌ای»

«سیاسی‌ترین درام» این سال‌هاست. آغازی کوبنده با ترور مستشاران آمریکایی به دست مجاهدین خلق و اوج گرفتن در پایانی‌ترین سکانس عاشقانه‌های امیر و هما.

سیانور مجموعه پارادوکس‌هاست؛ انتخاب‌های سخت، ماندن یا نماندن، درون و بیرون.

شعیبی «به»ترین «روز»هایش را گذراند تا فیلمی ماندگار بسازد.

با هنرمندان که باز هم به اوج برگشتند، ستاره مشرقیِ شام آخرِ جیرانی، «هنگامه»ای شد تا تردید در انتخاب سیانور یا زندگی را به نمایش بگذارد و مهدی هاشمی، آن طناز ترسناک که زبان بدن را حتی در چروک‌های صورتش به خوبی نمایان کرد.

سیانور را از دست ندهید، سیانور اصل سینماست. حال سینمای ایران فعلاً «خوب» است …

انتهای پیام/ فارس