بسم الله الرحمن الرحیم

  • اگر گل بشه اسمم را عوض میکنم.

کاش احمد این حرف را نزده بود.

چند قدم عقب تر رفتم و با تمام قدرت به توپ ضربه زدم. دقیقا توپ همانجایی رفت که نباید میرفت.

شیشه ی خانه ی آقای مظفری شکست…

نگاهی به اطرافم کردم، هیچ کس در کوچه نبود، همه ی بچه ها فرار کرده بودند. تا به خودم آمدم دستم در دست آقای مظفری بود که مرا به سمت خانه می کشید.

  • امروز دیگه تکلیفمو با پدرت روشن میکنم.

اولین چیزی که به ذهنم رسید جشن تولد امشب بود. جشن تولد نه سالگیم.

زنگ خانه را زد.

پدرم بیرون آمد.

آقای مظفری با چشمانی برافروخته گفت: ما نباید تو خونه خودمون آرامش داشته باشیم؟ما چه گناهی کردیم همسایه شما شدیم؟ آخه این چه وضعیه؟ این شازده بی ادب جنابعالی آرامش برامون نذاشته. والا به خدا جای دوری نمیره اگه یکم وقت برا تربیتش بزارید .

پدرم تمام مدت سرش را پایین انداخته بود. از فرط خجالت صورتش سرخ شده بود.

آقای مظفری که رفت پدرم به چشمانم خیره شد. سنگینی نگاهش را هنوز احساس میکنم. دستش را روی شانه هایم گذاشت و گفت : قول بده دیگه هیچوقت کاری نکنی که پدرت شرمنده بشه.

پدرم آن روز برایم جشن تولد گرفت و اجازه نداد کسی از ماجرا خبردار شود.

***

امروز وقتی پدرم وارد کلانتری شد تمام این خاطره از جلو چشمانم گذشت. باورم نمیشود ده سال از آن روز گذشته است. شاکی پرونده به محض اینکه پدرم را دید هرچه از دهانش در می آمد به او گفت.

پدرم مثل آنروز سرش را پایین انداخت و صورتش از فرط خجالت سرخ شد.

سکوت پدرم بیشتر از همه چیز آزارم میداد. کاش به من فحش میداد، کاش من را میزد، کاش خجالتم میداد، کاش آبرویم را میبرد. ولی او فقط نگاهم میکرد. نگاهش از آن روز سنگین تر شده بود. دستش را روی شانه هایم گذاشت و آرام در گوشم گفت: تو به من قول داده بودی.

با وثیقه ای که پدرم آورده بود شب را در کلانتری نخوابیدم.

غم سنگینی در دلم احساس میکردم. تصمیم گرفتم تا خانه پیاده بروم.

در میان راه برای اینکه کمی استراحت کنم وارد مسجدی شدم. فکر کنم تا به حال در عمرم سه بار بیشتر نماز نخوانده بودم. روحانی سیدی بالای منبر در حال سخنرانی بود. به محض اینکه نشستم روحانی با صدای بلند گفت: جوون عزیز با تو ام…

فکر کردم من را صدا میزند. سرم را بلند کردم، ولی با من نبود. روحانی ادامه داد: آره جوون با خودتم ، میدونی امام زمان پدر ما بچه شیعه هاست، میدونی وقتی من و تو گناه میکنیم امام زمان به جای ما خجالت میکشه، به جای ما شرمنده میشه. امام زمان از من و تو که شیعه هستیم انتظار نداره. مراقب باش با گناهت آقا را شرمنده و سرافکنده نکنی.

بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد…