به نام خدا
«مدتها در این اندیشه بودم که توفیقی حاصل آید، تا بتوانم وصیتنامه خود را برای شما پدر و مادر و همسرم بازگو نمایم تا بنا بر حدیث روایت شده از امام صادق (ع) عمل نمایم.
حضرت میفرمایند: «سزاوار نیست مسلمانی شب بخوابد و وصیتنامهاش زیر سرش نباشد.»
مادر جان! سعی کن اگر خداوند لطفی به من حقیر کرد و قبولم نمود که در راهش جان دهم، چون زینب (س) صبور و بردبار بوده و اقتدا به زینب (س) و زهرا (س) کنی.
هر وقت یاد من افتادی، به یاد مظلومیت حسین (ع) و یارانش باش که در صحرای کربلا چگونه جان دادند و هرگز تن به خواری و ذلت ندادند.
مادر عزیز! به یاد آور که حسین (ع) علی اصغرش را داد. برادرش را داد و پیرمرد ۹۰ سالهاش را داد؛ با این همه زینب (س) ایستادگی کرد و در مجلس یزید سخنرانی نمود و دشمن زبون را با سخنرانیاش به لرزه درآورد.
مادر باید بسوزی و بسازی و با سوختنهاست که انسان آبدیده و محکم میشود.
پدر جان! شما برای فرزندانت بسیار فداکاری کردی و ما «خودم را میگویم» نتوانستیم دین خود را نسبت به شما ادا کنیم؛ از شما میخواهم حلالم کنی و اگر از من بدی و سستی دیدی عفوم نمایی.
پدرم! کلیه زندگیام را در اختیار شما قرار میدهم. موقعی که از دنیا رفتم شما وکیل هستید تا از بچههایم پرستاری نمایید و آنان را خوب و مؤمن بار بیاورید.
سخنی با مردم و فامیل؛ ای مردم! نگویید که من به خاطر بعضی چیزها به جبهه رفتهام؛ خیر فقط و فقط به خاطر خدا و گسترش انقلاب اسلامی بوده که وظیفهای بر گردن همگی ماست.
بعضیها میگویند، بگذار هر وقت واجب عینی شد، خواهیم رفت. اگر بخواهیم اینطور فکر کنیم تا به حال همه چیزمان رفته بود. چرا؟ چون اکنون جبهه نیاز به نیرو دارد. به هر جهت این انقلاب برای همگی ما حجت است و فردای قیامت کسی نمیتواند عذر و بهانهای بیاورد که من پیر بودم و یا بچه داشتم.
ضمناً قدر بسیج محل را بدانید و یاریشان کنید. شبها نگهبانی بدهید و اینها کسانی هستند که مظلومند و با کمترین امکانات کارهای مهمی انجام میدهند.
خدایا! من شهادت را پذیرفته و قبول کردهام. یعنی آن را درک کرده و فهمیدهام که شهادت چیست و برای چه شهید میشوم. من در این راه قدم برداشتم و خدا مرا همراهی کرد. به امید پیروزی کامل در تمام جهان.»