به گزارش «پایگاه خبری تحلیلی ربیع»؛به نقل از تسنیم، در میان کتابهایی که درباره شهید آیتالله سید ابراهیم رئیسی نوشته و منتشر شده، کتاب «هارداسان» برای مخاطبان جذابیت دیگری دارد.
کتاب، در وهله نخست با انتخاب نامی متفاوت این توانایی را دارد که مخاطب را همراه خود کند. «هارداسان» یادآور صدای نگران پیرمردی در مه است که بعد از خبر سقوط بالگرد رئیس جمهور شهید، در کنار دهها نیروی مردمی دیگر، به دنبال نشانهای از شهید در کوههای ورزقان بود.
این واژه آذری، الهامبخش هنرمندان دیگری نیز در خلق اثر به یاد شهدای خدمت شد، مانند این شعر که با نوای رسولی، زمزمه بسیاری در سالگرد شهادت شهدای خدمت شد:
هارداسان یعنی کجایی
مرد میدان هارداسان؟
ای دل غمگین و ای لبهای خندان هارداسان؟
در کدامین کوچه دنبالت بگردم بعد از این
در کدامین روستا در زیر باران هارداسان؟ …
محمدمهدی رحیمی که در دولت سیزدهم، مدیریت روابط عمومی دفتر رئیس جمهوری را برعهده داشت، در کتاب حاضر ۲۲۲ روایت از رئیس جمهور شهید ارائه کرده است. کتاب، نثری ساده و خواندنی دارد که مخاطب را به ادامه دادن و مطالعه، ترغیب میکند.
اما در کنار همه اینها، آنچه نقطه ثقل اثر و وجه تمایز آن با دیگر آثاری است که درباره شهید نوشته شده، روایت دسته اول و نزدیک از وقایع ۱۰۵۰ روز همراهی با رئیس جمهور خدمت و تصاویر منتشر نشدهای از اوست؛ روایتهایی که هرکدام تکمیلکننده بخشی از پازل شخصیت شهید است و بیانکننده چرایی محبوبیت او در میان اقشار مختلف مردم.
هرچند روایتهای کتاب هرکدام جذابیت خاص خود را دارد، اما قلم نویسنده خود را در روایت سقوط و شهادت رئیس جمهور و شهدای خدمت نشان میدهد. روایتی که هرچند مخاطب پایان آن را میداند، اما دوست دارد آن را بار دیگر و از زاویهای جدید به نظاره بنشیند. روایت شهادت، در کنار حس تعلیقی که مخاطب را همراه نگاه میدارد، به دلیل توجه به جزئیات، توصیف احوالات تیم همراه و گزارش میدانی از ماجرا به قویترین روایت کتاب تبدیل میشود.
«هارداسان» که در اردیبهشتماه امسال برای نخستینبار از سوی انتشارات سوره مهر در دسترس مخاطبان قرار گرفت، از جمله آثار پرفروش این ناشر در ماههای گذشته بوده است؛ بهطوری که چاپ جدید آن همزمان با شصت و پنجمین سالروز تولد شهید رئیسی روانه بازار نشر شده است.
بخشهایی از این کتاب را که مربوط به دقایق اولیه انتشار خبر سقوط بالگرد شهدای خدمت است، در ادامه میخوانید:
یکشنبه، ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۰، کوههای ورزقان
همین که بالگرد از محل سد بر میخیزد و چرخی میزند، چشمانم سنگین میشود و خوابم میبرد. حالا پساز حدود ۴۰ دقیقه بیدار شدهام. نگاهی به بیرون میکنم. بالای ابرها هستیم. جز امروز، در همه دفعات قبلی که سوار بالگرد شدهام به یاد ندارم روی ابرها رفته باشیم.
پچپچهای جلوی بالگرد کمی غیرطبیعی به نظر میرسد. اما از محتوایش چیزی دستگیرم نمیشود و باز چشمانم روی هم میرود. دقایقی بعد بیدار میشوم. بالگرد درحال فرود است. یعنی به مقصد (پالایشگاه تبریز) رسیدهایم؟ همین را از بغل دستیام میپرسم. میگوید: «بعید است. زود است هنوز. ضمناً هیچ نشانهای از پالایشگاه اینجا دیده نمیشود.» بالگرد که مینشیند، نفرات جلویی سریع پیاده میشوند. از مهدی، که دارد پیاده میشود، میپرسم: «چرا فرود آمدیم؟» میگوید: «چند دقیقه است یکی از بالگردها جواب نمیدهد.» دارم این جمله را در ذهنم حلاجی میکنم که میبینم بالگرد دیگر هم فرود میآید و بلافاصله درش باز میشود. اما اینها که سرنشینان بالگرد رزرو هستند، نه اصلی. یعنی بالگردِ مفقود شده… .
ساعت از ۱۴ گذشته که تماسهای متعدد ما با تلفنهای سرنشینان بالگرد بالاخره نتیجه میدهد. آن هم به شکلی عجیب. آیتالله آلهاشم پشت خط است؛ اما تلفن، متعلق به کاپیتان مصطفوی، خلبان بالگرد است. حالش چندان مساعد نیست.