به گزارش پایگاه خبری ربیع، چشمهایی که او امروز از داشتن آنها محروم شده است، چشمهایی است که قرار بود با آنها آینده زیبایش را به نظاره بنشیند، دستهایش… هیچ! بگذریم!
مردانگی در قاموس ما تعاریف زیادی دارد. از قهرمانان میدانهای ورزشی بگیر تا قهرمانان میدانهای نبرد. اما آنجا که پای جان در میان باشد، قهرمانانی معنای دیگر به خود میگیرد وقتی بدانی پای در میدانی میگذاری که پایانش پایان خوشی نیست و تو یا میروی برای همیشه، یا میمانی و دردهای زیادی را به جان میخری.
جانباز یکی از همان قهرمانانی است که پا در دل معرکهای گذاشته که از آینده آن خبر داشته و بی خبر خودش را دل آتش و خمپاره قرار نداده است، کسی که اگرچه از سر و جان و دل خود گذشته است، اما با هدفی بالا و والا راهش را انتخاب کرده است.
در بیان فضیلت نام و مقام جانباز همین بس که رهبر انقلاب فرمودهاند: «یک وقت در مورد جانبازها فکر میکردم، که به نظرم رسید گاهی فضیلت آنها از شهدا هم بیشتر است. جانباز کسی است که بعد از آنکه قسمتی از بدنش را در راه خدا داد و عضو یا اعضای شهیدی را با خودش همراه کرد و در بقیه مدت زندگی و عمرش هم متقی و شکرگزار بود و عمل صالح انجام داد، خدای متعال در مورد اینگونه از مجروحین جنگ در قرآن میفرماید: «الّذین استجابوا للَّه و الرّسول من بعد ما اصابهم القرح للّذین احسنوا منهم و اتّقوا اجر عظیم. کلمه «عظیم» در پایان این آیه شریفه، قابل تأمل است.»
قصه جانبازی قصهای به مراتب دشوارتر از شهادت است، وقتی که تا پای پرواز رفته باشد اما بی نصیب از آن، تنها تیر و ترکشهایش به تو رسیده باشد. جانباز همان آدم تشنهای است که تا لب آب رفته و محروم از نوشیدن یک قطره آب و تشنهتر از قبل بازگشته است. جانباز نه تنها با حسرت به جامانده از سالهای جنگ باز گشته، بلکه دردها و رنجهای زیادی بر تنش نقش بسته است. دردهایی که نفس به نفس با او همراه شدهاند.
با این حال اما کم جانبازی را پیدا میکنی که درد امانش را بریده و لب به شکوه و شکایت باز کرده باشد. او هنوز که هنوز است راهی که در آن قدم گذاشته را ارج مینهد حتی اگر به قیمت نداشتن زندگی آرام برای خود و خانوادهاش باشد. جانباز وقتی به معاملهای فکر میکند که با خدا کرده است، چشم بر تمام نامهربانیهای مردمی که او برای آنها و آسایششان رفت؛ میگذارد و فراموش میکند این شعر سهراب را که؛ «دل خوش سیری چند؟!»
این روزها جانبازان زیادی را با درد کشیدنهایشان میبینیم، همانهایی که غریبانه بر یک تخت در غربتی غریب خوابیده و جز سفید طاق تصویر دیگری در قاب چشمانشان جا نمیگیرد، همانهایی که غربت را از مادرشان حضرت زهرا(س) به ارث بردهاند.
اگرچه هرلحظه در کنار آنها بوی شهادت به مشام می رسد اما انتظار وصال ثانیه به ثانیه آنها را خسته تر و بیتاب تر کرده است. این مردان اگرچه روزگاری برای آزادی این کشور جنگیدهاند اما این روزها در چهاردیواریهای خانههایشان و یا شاید هم آسایشگاهها حبس شده و دیگر نه پایی برای رفتن و نه نایی برای نفس کشیدن دارند. کاش تا دیر نشده بشنویم این نفسهای به شماره افتاده را….!
انتهای پیام/تسنیم