سید جعفر حسینی
به گزارش «پایگاه خبری تحلیلی ربیع»؛بعدازظهر روز آخر آذرماه سال ۱۳۶۵، گروهی از ستاد لشکر برای مستندسازی آمده بودند. مصاحبه میکردند و عکس میگرفتند. هرکس چیزی میگفت: «امام رو تنها نذارید»، «نذارید اسلحۀ شهدا روی زمین بمونه» و…
وقتی نوبت به یوسف قربانی[۱] رسید، از او پرسیدند: «غواص یعنی چه؟»
یوسف جواب داد: «یعنی مرغابی امام زمان(عج).»
بعد ااز او پرسید: «اگه حرفی، پیامی داری بگو.»
گفت: «من کوچکتر از اونم که پیامی داشته باشم، فقط این رو میدونم که:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبهصفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند»

بعضی از بچهها از مصاحبه کردن و عکس گرفتن فرار میکردند. سعی میکردند خود را از دید دوربین مخفی کنند. میل به گمنامی در وجودشان موج میزد. یکی از این گمنامها سیداحمد موسوینژادان[۲] بود. وقتی غلامرضا جعفری برای مصاحبه سراغش آمد، حاضر به مصاحبه نشد و غواص بغلدستی خود را شایستۀ مصاحبه معرفی کرد.

آن روزها دیگر خبری از شیطنت نبود و بچهها با همدیگر مهربانتر شده بودند. بازار وصیتنامه نوشتن هم گرم بود. هرکس با کاغذ و قلمی گوشهای با خود خلوت میکرد و آخرین حرفهای دلش را مینوشت. همه میدانستند که احتمال دارد هیچوقت برنگردند. ناصر نجار رسولی، عباس منتخبی، یوسف خوئینی، داوود ابراهیمخانی، قاسم محمدی، رضا چمنی، حسین حبیبی، وحید کاوهئی، علیرضا عبدی، حسین نقوی، رضا بیگدلی، اصغر نقدی و خیلیهای دیگر را میدیدم که گوشهای نشسته بودند و داشتند وصیتهای خود را مینوشتند.
ناصر نجار رسولی[۳]، همرزم عارفم می نوشت:« از اول می دانستم دراین راه شهید شدن هست، تکه تکه شدن هست،اسارت هست، قطع شدن اعضاء و جوارح هست و لکن همه این را به جان خریدم و با عزمی راسخ عازم جبهه شدم تا دین خود را نسبت به دین و انقلاب ادا کنم.»

داوود ابراهیمخانی[۴]، همرزم دوستداشتنیام، مینوشت: «خدایا! تو که بهتر میدانی من علاقۀ زیادی به پدر و مادرم و برادر و خواهرانم و اقوام و دوستانم دارم. ولی برای من اسلام عزیزتر از آنهاست. وقتی اسلام در خطر باشد، باید برای رضای خدا از همۀ اینها گذشت. خداوندا! مرگ مرا شهادت در راه خودت عطا فرما و موقع شهادت به جای ناله، ذکرت را به زبانم بیاور و با چهرۀ خندان مرا ببر.»

عباس منتخبی[۵] با اشک شوق در چشم مینوشت: «لحظات شورانگیز و روحانی است. در چهرۀ هریک از برادران نور صفا و صمیمیت و اخلاص نمایان است. گویی اینان به سوی مرگ نمیروند که جانفشانانه در حرکتاند. مرگ نیست، حیاتی است جاودانه، تولدی است از نو و زیستنی است روحانی. هرچند که مرا لیاقت چنین مرگی نیست، ولی لبانم زمزمه میکند اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک. جانم در تلاطم است. گویی این سرزمین کربلا و عاشوراست، صدای هل من ناصرٍ ینصرنی حسین(ع) هنوز به گوشها میرسد و از وجودم ندا برمیخیزد لبیک یا خمینی. با این ندا فانوس خاموش قلبم با نور الهی روشنیِ تازه میگیرد و جانم به سوی معبود به اوج درمیآید.»

وحید کاوهئی[۶]، غواص دریادل سلماسی، مینوشت: «امت قهرمان ایران! همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید و هرگز امام و یارانش را تنها نگذارید. دست از یاری اسلام برندارید که ما هرچه داریم از اسلام است. ای مادران شهدا! انشاءالله با باز کردن راه حرم مطهر مولایمان حسین(ع) و پیروزی نهایی رزمندگان اسلام دل شکستۀ شما شاداب میشود. اجرتان نزد خداوند باقی است.»

علیرضا کارگر محمدی هم داشت نامهای به پدر و مادرش مینوشت که در آن جای وصیتنامهاش را، که در منزلشان مخفی کرده بود، مشخص میکرد؛ او نوشته بود: «لطفاً برای من گریه نکنید. هر وقت خواستید برایم گریه کنید، برای سالار شهیدان گریه کنید… هیچوقت امام را تنها نگذارید و همیشه پشتیبان امام و رزمندگان اسلام باشید… اینجانب، علیرضا، مبلغ سه هزار ریال به آقای بیوک کاهفروشان بدهکار هستم. لطفاً از پولهای خودم به ایشان بدهید…»

یوسف خوئینی[۷]، همسنگر محجوبم، مینوشت: «به نام او که همهچیز از اوست. زندگی و زنده ماندنم از اوست. به نام او که از اویم، هستیام از اوست، رفتنم و بودنم از اوست. یادم از اوست. جانم از اوست، معشوقم و معبودم و مقصودم است و بالاخره امیدم اوست. او را سپاس و حمد میگویم که در چنین عصر و دورهای که عصر پیشرفت اسلام در همه جهان است به من و دوستانم توفیق را نصیب کرد که در راه او به منزلهایی برسیم و قدمی هرچند کوتاه و کم، ولی واقعی و محکم و استوار، برداریم و بتوانیم دِین خودمان را به اسلام و قرآن ادا کنیم.»

رضا چمنی[۸] هم اینگونه مینوشت: «اگر انسانی شهید میشود، شهید شدن او در مقابل خداوند منان امتحان دادن است. اگر انسان شهید بشود، از عهدۀ امتحان خدای متعال خوب برآمده است. برادران گرامی، آگاه باشید و خودتان را برای امتحان خداوند با تمام هستی خود آماده سازید.»

سید حسین حسینی عربی[۹] همرزم دریاددلم می نوشت:« وه، چه شیرین است شهادات! کاش صدها جان داشتم و در راه اسلام و قرآن فدا می کردم.»

حسین نقوی، همرزم مراغهایام، مینوشت: «آنا من غواصام دورموشام دریا یانیندا، گوی اوجالسین باشین حضرت زهرا(س) یانیندا.»[۱۰]

من هم کاغذی برداشتم و کنار کارون خلوت کردم. حرفهای دلم را روی کاغذ آوردم. وقتی نوشتن وصیتنامه تمام شد، صدای گریۀ اسدالله اسدی[۱۱]، از بچههای کمسنوسال دستۀ ما که در نزدیکی من نشسته بود، توجهم را به خود جلب کرد. رفتم نزدیک تا آرامش کنم. اشکهایش را که دیدم، گریهام گرفت. وقتی کمی آرام شد گفتم: «چرا اینقدر بیتابی میکنی؟» با گریه گفت: «من گناهکارم. خیلی معصیت کردهم. میخوام خدا رو به پنجتن آلعبا قسم بدم که گناهانم رو ببخشه و شهادت رو نصیبم کنه. خیلی از دوستانم به شهادت رسیدهن. از خدا میخوام به من هم لیاقتِ شهادت بده.»
او پانزده سال بیشتر نداشت، اما ایمان و یقینش به مردان بزرگ شبیه بود. او توانسته بود دورۀ سخت غواصی را با موفقیت بگذراند. حرف دلِ اسدالله حال مرا هم عوض کرد. او وصیتنامهاش را نوشت و همدیگر را در آغوش گرفتیم و قرار گذاشتیم هرکس رفتنی شد دیگری را شفاعت کند.

برشی از کتاب میهمانان ام الرصاص
[۱]. متولد ۱۳۴۵ در زنجان، از همرزمان شجاع و دوستداشتنی ما بود. او که پدر و مادرش را در کودکی از دست داده بود، پس از سالها مجاهدت در عملیات کربلای پنج در شلمچه آسمانی شد.
[۲]. متولد ۱۳۴۲ در تبریز، از السابقون جبهه و جنگ و از فاتحان سوسنگرد بود. سیداحمد پس از سالها جانبازی و مجاهدت در عملیات کربلای چهار کربلایی شد.
[۳] – متولد ۱۳۴۹ تبریز، غواص عارف گروهان ما که در عملیات عاشورایی کربلای چهار کربلایی شد.
[۴]. متولد ۱۳۴۷ در زنجان، غواص باصفای گروهان ما که در کربلای پنج به قافلۀ شهدا پیوست.
.[۵] متولد ۱۳۴۴ در زنجان، دانشجوی عارف و باصفایی بود که در کربلای چهار به وصال حق رسید.
[۶]. متولد ۱۳۴۹ در سلماس، در کربلای چهار جاویدالاثر شد.
.[۷] متولد ۱۳۴۷ در زنجان، از غواصان شهید کربلای پنج.
[۸]. متولد ۱۳۴۵ در زنجان. رضا هم با لباس غواصی در کربلای پنج آسمانی شد.
[۹] – متولد ۱۳۴۸ سلماس، در عملیات کربلای ۵ در شلمچه بهشتی شد.
[۱۰]. مادر، من غواصم و در کرانۀ دریا ایستادهام. صبوری کن تا در محضر حضرت زهرا(س) سربلند و پیروز باشی.
[۱۱]. اسدالله اسدی حاصلگویی، متولد ۱۳۵۰ در میاندوآب، غواص شجاع و زبروزرنگ دستۀ ما، دقایقی قبل از شروع عملیات کربلای چهار و ورود به آب در روستای خیّن بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد.