به گزارش پایگاه خبری ربیع، اسب سواری مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک خواست .مرد سوار دلش به حال او سوخت و از لاسب پیاده شد و او را از جا بلند کردو روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد دهنه اسب را کشیدو و گفت :
اسب را بردم .
و با اسب گریخت . اما پیش از انکه دور شود صاحب اسب دادزد :
تو تنها اسب مرا نبردی .جوانمردی را هم بردی .اسب مال تو اما گوش کن ببین چه می گویم .مرد چلاق اسب را نگه داشت .مرد سوار گفت :
هرگز به هیچکس نگو چگونه اسب را به دست آوردی زیرا می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده رحم نکند .
گرد آورنده رویا مردانی