پایگاه خبری ربیع،

برفک از آسمان قهر کرده بود!

روزها به باد اصرار می کرد او را به زمین ببرد اما باد گوشِ شنوا نداشت.

برفک برای آقای دبّ اکبر نامه نوشت و آن را به دست شهاب سنگ داد

در نامه اش نوشته بود:

سلام آقای دبّ اکبر

حاضرم خدمت شما برسم و در کنار شما باشم.

روزها برای تان از زمین بافتنی های ننه سرما را می آورم و شب ها، از خاله مهتاب سایه ی آفتاب را امانت می گیرم

خواهش می کنم به باد بگویید مرا با خود بیاورد….

دردِ دلِ برفک تمام نشده بود که خوشه ی پروین به زمین اشاره کرد.

صدای نفس های بریده زمین به گوش می رسید.

خورشید از بالای منظومه ی شمسی نگاهی به ابرها کرد و با دلخوری گفت:

برفک؟!

کجا؟!

آدم ها دوستت ندارند!

به زمین نروی ها!

برفک بغض کرد. چیزی نگفت.

فقط با خودکار آبی کم رنگش روی آب های نیلی رنگ نوشت:

همه ی سیاره ها و ستاره ها را دوست دارم!

انتهای پیام/