بسم الله الرحمن الرحیم

درحالیکه داشت پیش بند سفیدش را میبست شاگردش را صدا زد و گفت: غلام…غلام… پنج تومن به قیمت گوشت اضاف کن، قیمت قبلی را هم از روی تابلو پاک کن…

چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که مشتری وارد مغازه شد. نگاهی به قیمت ها انداخت و گفت: گوشت گرون شده؟ مرد قصاب که در حال تیز کردن چاقویش بود گفت: مگه نمیدونی؟! دلار رفته بالا.

مرد یک کیلو گوشت سفارش داد. گوشت ها را گرفت و به سمت منزل حرکت کرد. به منزل که رسید زنگ در را زد و از پشت آیفون به همسرش گفت: بیا گوشت ها را بگیر من سریع برم مغازه، دیرم شده. گوشت ها را تحویل داد و به سمت مغازه اش حرکت کرد. مغازه شیرینی فروشی داشت. به محض اینکه وارد مغازه شد شروع کرد به تغییر دادن قیمت ها. چند دقیقه طول کشید تا همه قیمت ها را تغییر داد. در همین حین مشتری اول وارد مغازه شد. نگاهی به قیمت ها انداخت و گفت: من هفته قبل ازتون خرید کردم انگار قیمت ها پایین تر بود، قیمت دلار روی شیرینی هم اثر گذاشته؟ مرد شیرینی فروش با لبخند گفت: قیمت دلار نه، گرونی بازار روی قیمت ها اثر گذاشته. مرد یک کیلو شیرینی خرید. جعبه شیرینی را به پسرش داد و گفت: بابا این هم شیرینی. ببر مدرسه، فقط حواست باشه به همه دوستات بدی. مرد با پسرش خداحافظی کرد و به سمت مغازه میوه فروشی اش حرکت کرد. در راه به حرف مرد شیرینی فروش فکر میکرد. وارد مغازه که شد بدون معطلی شروع کرد به تغییر دادن قیمت ها. به محض اینکه پشت ترازو نشست، مشتری اول وارد مغازه شد. نگاهی به قیمت ها انداخت و گفت: میوه گرون شده؟ میوه فروش گفت: مگه خبر نداری؟ دلار رفته بالا…

مرد چند کیلو میوه خرید و به سمت مغازه اش حرکت کرد. به مغازه اش که رسید، میوه ها را گوشه ای گذاشت و درحالیکه داشت پیش بند سفیدش را میبست شاگردش را صدا زد و گفت: غلام…غلام… پنج تومنی که صبح به قیمت گوشت اضاف کردی را کم کن، همون قیمت دیروز را روی تابلو بنویس…