به گزارش پایگاه خبری ربیع، توسعه سریع، فناوریهای راهبردی و جدید، صنعت فرهنگی مدرن، رشد علمی و حتی قدرت نظامی امریکا پس از جنگ جهانی اول، این کشور را به درجهای از جذابیت و هژمونی رساند که نهتنها برای شبه روشنفکری خودباخته جهان سومی بلکه برای مدعیان روشنفکری اروپایی، چون «دوتوکویل» حسرت و غبطهای را رقم میزد که حاکی از قدرت نرم امریکایی بود. همین قدرت به فروپاشی بلوک شرق و سپس توهم شکلگیری نظام تکقطبی با محوریت امریکا انجامید و به خیال پایان تاریخ با ارزشهای امریکایی میدان داده و زمینهساز پذیرش کدخدایی امریکا برای دهکده واحد جهانی به حساب میآمد.
اما این دوران برای امریکا همچون سایر قدرتهای مادی دولت مستعجل بود و برخلاف دستیابی و در اختیار داشتن امپراتوری رسانهای برای پوشاندن ضعفها و مدیریت ادراک و فهم دیگران برای حفظ موقعیت برتر، نشانگان زوال این قدرت برملا شده است. به گونهای که اخیراً دبیرکل سازمان ملل هم این زوال را به طور رسمی مورد اشاره قرار داد که گرچه بیان یک واقعیت بدیهی است، اما جای تأمل و بررسی جدی نیز دارد.
تغییرات فرهنگی- اجتماعی در دنیای جدید، شرایطی را خلق کرده که حفظ سلطه و هژمون به قدرت نرم پیوند خورده که متکی بر جلوهگری، جذابیت و اقناعسازی برای تعیین ترجیحات و انتخابها و پذیرش ارزشها و سبک زندگی یعنی همان قدرت نرم است. بنابراین وقتی این قدرت رو به زوال باشد به معنای زوال سلطه و هژمون آن واحد سیاسی به حساب میآید که استفاده از قدرت سخت و نیمه سخت هم نهتنها نمیتواند سلطه و برتری را تضمین کند، بلکه با تحمیل هزینههای سنگین مادی و حیثیتی روند افول و زوال را تشدید میکند.
نشانگان افول قدرت نرم امریکا را میتوان در موارد ذیل مشاهده کرد:
۱- ناتوانی امریکا در اقدامات نیابتی و مجبور شدن به ورود مستقیم به میدان منازعات منطقهای که نمونه آن حضور مستقیم نظامی در عراق و سوریه است.
۲- واگرایی برخی متحدان از جمله کشورهای اروپایی نسبت به امریکا و اعلام بیفایده بودن و بیاعتباری تعامل و مناسبات اتحادی با این کشور و اعتراض به مداخلات ناشی از این نوع مناسبات که نهتنها کشوری مثل پاکستان به صراحت چرخش به شرق را به دلیل پرهزینهبودن تعهد به امریکا اعلام میدارد بلکه بسیاری از شخصیتهای اروپایی نیز ضرورت استقلال از امریکا را برای منافع و حیثیت اروپایی خود، مورد تأکید قرار میدهند.
۳- توسعه و تشدید گرایشات ضد امریکا در جهان که دیگر متعلق به کشورهای انقلابی و استقلالطلب نبوده و امروز امواج آن به کشورهای اروپایی رسیده و نهتنها ملتها از سران کاخ سفید استقبال نمیکنند، بلکه اعتراض به سفر مقامات امریکا در کشورهای مختلف به یک رویه تبدیل شده است.
۴- غیبت امریکا در نشستها و اجلاسهای مقابله با بحرانها و حل مسائل منطقهای و بینالمللی که نمونه آن برگزاری نشستهای مقابله با تروریسم و حل بحران سوریه بدون امریکا است.
۵- ایستادگی و مقابله آشکار کشورهای مختلف با تصمیمات و اقدامات راهبردی امریکا که مقابله کشورهای روسیه، چین، مکزیک، کانادا و برخی کشورهای اروپایی با جنگ اقتصادی امریکا و مقابلهبهمثل با وضع تعرفههای وارداتی و همچنین محکومیت انتقال سفارت امریکا به قدس اشغالی از سوی بسیاری از کشورها در این راستا میباشد.
نشانگان فوق که در خارج از کشور امریکا قابل مشاهده است، میتواند همراه با نشانگانی از افول قدرت نرم در داخل امریکا فهرست بلندی را تشکیل دهد که بخش اخیر را باید از شهروندان آزاردیده و خسته از آپارتاید نژادی امریکا و از جمله شاهد آن رفتار وحشیانه و غیرانسانی پلیس امریکا جویا شد که ضعف و خلأ فرهنگی را تلاش دارند با قدرت عریان و خشن جبران نمایند.