عناوین کل اخبار فضای مجازی » فضای مجازی
کد خبر : 420919
شنبه - 17 شهریور 1397 - 19:10

نویسنده باید شهامت عبور ازخود را داشته باشد

همراه با محمد کشاورز به بهانه چاپ تازه«روباه‌شنی»

نویسنده باید شهامت عبور ازخود را داشته باشد

به گزارش پایگاه خبری ربیع، به نقل از آنلاین: محمد کشاورز با مجموعه«پایکوبی» حضور خود را در عالم‌ داستان‌نویسی اعلام کرد. مجموعه‌ای که موید نوعی پیشنهاد تازه درروند داستان نویسی کشور بود. این مجموعه که خیلی زود به چاپ‌های بالا رسید، موفق به دریافت یکی از جایزه‌های داخلی به خاطر تک‌داستان«شهود» شد. دومین مجموعه این نویسنده، «بلبل‌حلبی» نام دارد که موفق به دریافت جایزه ادبی اصفهان، جایزه فرهنگ‌پارس و جایزه منتقدان مطبوعات شد. سومین مجموعه کشاورز، «روباه‌شنی» است که اخیرا چاپ تازه‌ای از آن به بازار کتاب وارد شده. تنوع در نوع انتخاب زاویه‌ دید، به کارگیری طنزی پنهان و زیر‌پوستی، استفاده ازفضاهای گوتیک و همچنین توجه به قشر فرودست جامعه در داستان، بخشی از مشخصات جهان‌داستانی این نویسنده است.

در میان آثار هر نویسنده و شاعر، گاهی یک کار آنقدر به قول معروف «گل» می‌کند که مابقی کارها را تا مدتی تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. تو هم یکی از این کارها داری. منظورم داستان کوتاه«شهود» از مجموعه «پایکوبی» است که تا جایی که می‌دانم موفق به دریافت یک جایزه ادبی معتبر هم شد. می‌خواهم کمی از«شهود» و حال و هوایش بگویی و اینکه چرا هنوز هم سرزبان‌هاست.

بعد از شهود هم داستان‌هایی نوشته‌ام که از نظر ارزش ادبی چیزی از شهود کم ندارند. شهود سال ٧۴ نوشته وچاپ شد و همان سال هم جایزه ادبی گردون را بردکه درزمان خودش و هنوز هم یکی از معتبرترین جوایز ادبی ایران است. خب گاهی مه و خورشید و فلک…دست به هم می‌دهند وداستانی خلق می‌شود که به قول معروف همه‌چیزش انگار به قاعده است. شهود برای اولین بار در گردون چاپ شد وبازتاب خوبی در محافل ادبی کشور داشت. بعد هم در مجموعه پایکوبی درآمد. مجموعه داستانی که تاکنون چهار ناشر مختلف آن را چاپ کرده‌اند. آخرین چاپ آن را نشر چشمه سال ٩۵درآورد و باز هم مورد توجه دوستداران داستان قرار گرفت. اینکه چرا هنوز سر زبان‌هاست شاید به خاطر هماهنگی فرم و محتوای چنین داستانی است. شاید به خاطر بیان یک مشکل تاریخی فرهنگی که هنوز مشکل روز ما هم هست. اما این بیان شعاری نیست. مخاطب در ابتدا داستانی پرکشش وخوش‌ساخت می‌خواند و در ضمن با لایه‌های متفاوتی از مسائل مبتلا‌به جامعه و مردم ما هم آشنا می‌شود.خب می‌تواند همه اینهایی که من گفتم نباشد و فقط داستان خوبی باشد برای خواندن. این را باید منتقدان و مخاطبان و تاریخ ادبیات قضاوت کنند.

همه داستان‌نویس‌ها می‌دانند که «محمد کشاورز» داستان‌نویسی گزیده‌کار است اما خیلی وقت است که کتابی منتشر نکرده‌ای. از انتشار مجموعه «روباه شنی» زمان زیادی می‌گذرد و من به شخصه چشم به راه مجموعه دیگری از توهستم. سکوتت طولانی شده. چرا؟

به نسبت فاصله سه کتاب قبلی یعنی پایکوبی و بلبل‌حلبی و روباه شنی که هرکدام ١٠ سال بعد از دیگری منتشر شد. فاصله امروز من با انتشار روباه شنی کمی بیشتر از سه سال است واین درحالی است که سه کتاب آماده انتشار دارم.یک مجموعه داستان .یک مجموعه تک نگاری و مجموعه بیست جستار در مورد برداشت‌ها و تجربیات و حس و حال خودم از داستان تحت عنوان «میان پرده‌های داستان» رمان هم کار کرده‌ام و همچنان دارم گوشه‌کنارش سرک می‌کشم تا اگر روزی منتشر شد چیزی باشد قابل ارایه و دفاع. خب تا اینجا انگار پیری به من ساخته وکمی پر‌کارترشده‌ام اما درهمان سال‌های جوانی هم کم کار نکرده‌ام و اگر هرچه را نوشته‌ام می‌خواستم بدهم برای چاپ حالا تعداد کتاب‌هایم به جای سه تا حداقل هفت هشت تا بود. یعنی همین الان هم در واقع پنج تاست. آن دوتای اولی را که سال ۵٨ انتشارات کاوش درتهران چاپ کرد دیگر تن به تجدید چاپ‌شان ندادم. حس کردم از آن حال و هوا عبور کرده‌ام و تک‌داستان‌های بسیاری که درمجلات ادبی چاپ کردم طی این سال‌ها و موقع جمع‌آوری مجموعه کنارشان گذاشتم، در حدی نبودند که خودم دلم می‌خواست. در صورتی که درمجلاتی پذیرفته و چاپ شده بودند که کسی در اعتبار ادبی‌شان شک نداشت. خب گذشتن از این نوشته‌ها سخت بود اما نویسنده باید شهامت عبور ازخود را داشته باشد.

وقتی سری به سه مجموعه منتشر شده ازتو می‌زنم متوجه می‌شوم که داستان‌هایت درهر مجموعه، کوتاه و کوتاه‌تر شده‌اند. به حوصله مخاطب امروز اعتماد نداری یا خودت حوصله‌ات
کم شده؟

به این جای قضیه فکر نکرده بودم.یعنی عمدی در کار نبود. بستگی به فرم وساخت داستان دارد. به طور مثال در مجموعه روباه شنی داستان‌های پنج یا شش هزار کلمه‌ای هم دارم که با توجه به استاندارد داستان کوتاه، چندان هم کوتاه نیستند اما در مجموعه تازه‌ام یعنی مجموعه چهارم، داستان‌ها پروپیمان‌ترند. بیشترشان بالاتر از چهارهزار‌و‌پانصد کلمه‌اند.شاید جاهایی سعی کرده‌ام از مینیمال‌نویسی هم فاصله بگیرم و بیشتر بروم سمت توصیف و فضاسازی و میدان دادن به آدم‌های داستان تا بهتر خود و جهان خود را بیان کنند.

تا جایی که یادم می‌آید، در خیلی از شهرهای ایران، جلسات آموزنده‌ای با حضور داستان‌نویسان پیشکسوت برگزار می‌شد که از دلش چندین داستان‌نویس خوب درآمد. مثلا جلسات شیراز که درمنزل دوستان برگزار می‌شد و نویسنده‌هایی مثل خودت، مندنی‌پور، خسروی، جورکش، بنیاد و… هم حضور داشتید. به نظرت چرا الان دیگر آن شور و نشاط و همدلی میان داستان‌نویسان ما وجود ندارد و اصولا چگونه می‌توان آن حال و هوا را احیا کرد؟

در این جمع، یعنی حلقه داستان شیراز که سال‌ها جلساتی درخانه‌ها داشت بد نیست یادی کنیم از شهلا پروین روح که چهره موثری در جمع داستانی شیراز بود وهست ودوستان دیگری که دراین سال‌ها، آن جمع را همراهی می‌کردند و در مصاحبه اخیرم با مجله «آنگاه» مفصل درباره همه‌شان، همه کسانی که طی سال‌های طولانی به آن جمع آمد ‌وشد داشتند حرف زدم و گفتنش اینجا تکرار مکررات است اما اینکه چرا دیگر آن حال و هوا نیست برای اینکه زمانه رنگ عوض کرده. زمانی برای هر گفت وشنودی دیدار حضوری نیاز بود.یعنی اگر قرار بود به طور مثال ما هرکدام از دوستانی را که اسم برده‌ای ببینم وبخواهیم درباره داستان حرف بزنیم، نیاز به دیداری حضوری بود اما با مشغله‌های تازه از یک سو و وسایل ارتباط جمعی تازه و امکانات ارتباطی متنوع الکترونیکی، مثل همین گوشی‌های جدید وحتی ایمیل واسکایپ وشبکه‌های اجتماعی، گویی نیاز به مکان حذف شده است.از نظرفیزیکی دور از همیم اما ازنظر ارتباطی هرجای جهان که باشیم در دسترسیم.گویی به‌طور عملی آن نیاز سابق به هفته‌ای دوهفته‌ای یک بار دور هم جمع شدن دیگر احساس نمی‌شود. بدون کنار هم نشستن هم امکان خواندن ونقد آثار یکدیگر را از طریق همین شبکه‌ها داریم. پس می‌ماند دیدارهای دوستانه و رفع دلتنگی‌های معمول که البته همدیگر را می‌بینیم. تا همین یک سال پیش هم همان جلسات دوهفته‌ای یک بار، با چهره‌های دیگری ادامه داشت و ممکن است در صورت نیاز باز هم ادامه پیدا کند.مثل همین پاتوق فرهنگی «پیرسوک» که دوستان اهل ادب و هنر به آن رفت‌وآمد دارند. به طور متصل ومفصل جلسات نقد کتاب برگزار می‌کند. جلسه فیلم و فلسفه دارد. کارگاه‌های داستان و رمان برگزار می‌کند و کافه آن محل دیدار دوستانه اهل فرهنگ وادب است.

نکته‌ای که برای من جالب‌است. تمرکز همیشگی تو بر داستان کوتاه است. واقعا وسوسه نشده‌ای که به طور تخصصی رمان بنویسی؟

وسوسه شده‌ام و نوشته‌ام.منتها بعد از عمری داستان کوتاه نوشتن حالا برای حفظ شان آنچه نوشته‌ام باید حواسم را جمع کنم تا کار شسته‌رفته به دست مخاطب برسد.داستان کوتاه عرصه فرم و تکنیک است و رمان امروز هم بی‌نیاز از این دو مقوله نیست. فکر می‌کنم رمان اگر خوب ساخته و پرداخته شود عرصه بهتری برای نشان دادن پیچیدگی جامعه امروز و روح و روان آدم‌هاست. علاوه براین مخاطب هم با رمان بیشتر اخت است تا داستان کوتاه. گویی دلش می‌خواهد وقتی پا به جهان داستانی گذاشت بیشتر با آدم‌های آن همدلی و همراهی کند. بیشتر بتواند به گوشه و کنار زندگی آنها سرک بکشد و رمان این فرصت را به مخاطب می‌دهد .رمان وسیله خوبی برای انتقال تجربیات زیسته گروه‌های اجتماعی به یکدیگر است و می‌تواند باعث مفاهمه درجامعه شود و همدلی‌ها را بیشتر کند و البته داستان کوتاه هم همین هنر را دارد. در مجموع ادبیات می‌تواند به شناخت و همدلی قشرهای مختلف یک جامعه یاری برساند واین دستاورد کمی نیست.

خیلی از منتقدان در برخورد با کارهای تو، نظریاتی مطرح می‌کنند که با نظرگاه خیلی از منتقدان دیگر تناقض دارد و همین امر نشان‌دهنده این است که تو در نوشته‌هایت به یک شیوه و سبک خاص معتقد نیستی و فضای هرداستان را با تجربه یک حال و هوای تازه کلید می‌زنی. رنگارنگی موضوع و شخصیت‌ها و همچنین استفاده از طنزی پنهانی را چگونه در کارهایت
مدیریت می‌کنی؟

شرایط متفاوت اجتماعی وطیف‌های گوناگون مردم، با دغدغه‌های مختلف وگاه متضاد باعث می‌شود نگاه نویسنده سویه‌های مختلفی را رصد کند.وقتی لایه‌های متفاوتی از اقشار اجتماعی به عرصه داستان راه پیدا می‌کنند. داستان نیز به مثابه یک هنر فرم متفاوتی به خود می‌گیرد. نویسندگانی داریم که همه عمر اغلب از یک طیف اجتماعی می‌نویسند. به طور مثال شخصیت‌های داستانی آنها بیشتر ازمیان روشنفکران طبقه متوسط انتخاب می‌شوند. طبیعی است درچنین روندی نویسنده نیاز به تغییر موضع ندارد. درباره آدم‌های ثابتی می‌نویسد که ماجراهای متفاوتی در حیطه همان دغدغه‌های همیشگی خود می‌گذرانند، پس نیازی به استفاده از زبان و شگردهای متفاوت نیست.گاه می‌تواند همه داستان‌هایش را برگرته همان چند داستان موفقی که ازاین طیف نوشته ادامه دهد و می‌بینیم که بعضی‌ها چنین می‌کنند والبته خوانندگان خودشان را هم دارند اما برای شروع نوشتن، هر داستان انگار تجربه تازه‌ای است و من به حضور متنوع آدم‌ها درداستان علاقه دارم، به ویژه آدم‌هایی که کمتر در داستان امروز ایران حضور داشته‌اند، مثلا اقشار حاشیه‌ای و کاسب‌کارها. برای نوشتن از آدم‌های متفاوت به طور طبیعی شیوه‌های متفاوت به کار می‌گیرم، نمی‌دانم موفق بوده‌ام یانه؟ بسیاری می‌پسندند و بعضی‌ها هم نه.برای همین داستان‌ها در مجموعه‌های من معمولا حال وهوای متفاوتی دارند.گاهی داستان‌هایی با مایه‌هایی از طنز هم در بین آنها پیدا می‌شود. گمان من این است که موضوعاتی داریم که جز به شیوه طنز به شیوه دیگری نمی‌توان نوشت. یعنی تضاد و تناقض موجود در موضوع، خود به خود به شکل‌گیری طنز در روند داستان کمک می‌کند. طنز شیوه اصلی و دایمی کارهای من نیست. گاهی ضرورت داستان موجب تجلی طنز در آن می‌شود. طنزی که به طور طبیعی از موقعیت خاص داستان سرچشمه می‌گیرد.

در داستان«غار را روشن کن» از مجموعه«روباه شنی» به نوعی غیرمستقیم به ادبیات جنگ توجه نشان داده‌ای. یعنی همان‌گونه از ادبیات که به ادبیات «ضدجنگ» معروف است. این داستان شاید تنها داستان تو باشد که برگرفته از یک جریان واقعی چون جنگ است و به‌شدت به دل خواننده می‌نشیند. به گمانم حس کرده‌ای که هم‌اکنون وقت نوشتن در این باره است چون ذهنیت‌های مربوط به جنگ حالا دیگر ته‌نشین شده و می‌شود از آنها به عنوان دستمایه‌ای برای خلق آثار خوب استفاده کرد. درست است؟

تا آنجا که به یاد دارم حداقل سه داستان با موضوع جنگ یا موضوعات متاثر از جنگ دارم. یکی همین «غار را روشن کن» وداستان‌های «آب و آتش» و«شبی از شب‌ها» که هردو در مجموعه پایکوبی چاپ شده‌اند. به هرحال جنگی ویرانگر که هنوز در گوشه‌هایی از میهن ما آثار مخربش باقی مانده نمی‌تواند بر روح و روان من به عنوان یک نویسنده بی‌تاثیر باشد. از جنگ ومصایبی که بر مردم و میهن ما گذشت بسیار خواهند نوشت و من هم موضوعاتی دارم که اگر عمری باقی بود حتما می‌نویسم. جنگ گوشه‌های ناگفته بسیاری دارد که نوشتنش به تحمل زمانه نیاز دارد وتحمل کسانی که از جنگ فقط نوشتن روایت رسمی را می‌طلبند. جنگ فقط در جبهه‌ها نمی‌گذشت، بیشترین تاثیر رادر زندگی مردم عادی داشت. بعضی‌ها نوشتن از جنگ را نوشتن از خاکریز و تیربار تلقی می‌کنند، در حالی که فقط این‌ها نیست. نوشتن از همه آن زندگی‌هایی که در پشت جبهه‌ها بود و نبودشان متاثر از جنگ بود هم جزیی از ادبیات جنگ است. جنگی که گویی هنوز زخم‌های خون چکانش بهبود نیافته‌اند و در بسیاری از خانه‌های این مرز و بوم در جریان است.

تو تاکنون موفق به دریافت چند جایزه ادبی به خاطر داستان‌هایت شده‌ای. می‌خواهم بپرسم دریافت این جایزه‌ها در روند کاری‌ات تاثیری داشته یا خیر؟

خب جایزه‌ها کمک می‌کنند تا مخاطبان بیشتری آثار یک نویسنده را بخوانند. اما جایزه‌ها زمانی به من رسید که دیگر از تاثیرپذیری فراتر رفته بودم. یعنی خط و مشی جایزه نمی‌توانست برشیوه نوشتن من تاثیر بگذارد. جایزه‌ها خوبند چون در همه رشته‌های هنری در همه جای دنیا جایزه دادن و جایزه گرفتن متداول است ولابد در مجموع تاثیر مثبتی داشته که همچنان ادامه دارد وگرنه قرار نیست میلیون‌ها آدم در کشورهای مختلف در کاری اشتباه و زیان‌آور همسو شوند. البته دیده‌ام که برای جوان‌ترها مشوق خوبی است اگر مغرورشان نکند. دیده می‌شوند و بیشتر خوانده می‌شوند واین به رشد ادبیات کمک می‌کند.

برای طرفداران داستان‌هایت خبر خوبی داری؟ کی باید منتظر کتابی تازه از
تو باشیم؟

خبرخوب اینکه چهارمین مجموعه داستانم دارد آماده می‌شود و یک مجموعه تک‌نگاری یا روایت یا آن طور که این روزها متداول شده ناداستان هم آماده کرده‌ام. بعضی از داستان‌ها یا تک‌نگاری‌ها پیش از این در مجله داستان همشهری چاپ شده‌اند. امیدوارم کاری در خور باشند .تلاش کرده‌ام قدمی به پیش بردارم و مخاطبان داستان‌هایم را ناامید نکنم و کاری کنم که مشتاق دیدن و خواندن اولین رمانم هم باشند. شاید سال ٩٨ بتوانم یکی دو کتاب برای ویترین کتابفروشی‌ها داشته باشم.

و حرف آخر؟

حرف اول و آخر هر داستان‌نویسی را در نوشته‌های اومی‌توان پیدا کرد.ای کاش داستان فارسی خواننده پیدا کند، راه پیدا کند بین مردم تا نویسنده وقت نوشتن احساس بیگاری و بیهودگی نکند اما به تجربه ثابت شده آنکه به درد نوشتن مبتلاست آهسته و پیوسته می‌نویسد و منتظر پاسخ زمانه است. همین که گهگاه می‌بینی داستانی که نوشته‌ای کس دیگری در گوشه‌ای از این خاک آن را خوانده و با آدم‌های داستان تو که از دل برآمده‌اند همدلی می‌کند انگار پاسخ و پاداشت را گرفته‌ای و چه بهتر از این؟

بریده‌ای از داستان روباه شنی

پوزه دراز و پره‌های خیس دماغ روباه می‌لرزیدند از بوییدن هوا، گوش‌هایش را به جست‌وجوی صداهای غریب می‌جنباند و داغی نفس‌هایش پوست گردن اویس را می‌گزید. اویس ترس را توی چشم‌های رنگی روباه می‌دید. آرام دست می‌کشید روی کمر حیوان، روی موهای نرم‌ و کوتاه و پرپشت و آتشگونی که در بازتاب نورهای شبانه مغازه‌ها و ماشین‌ها و خیابان، رنگ ‌و وارنگ می‌شدند. هی دست می‌کشید روی تیره کمر لرزان روباه تا بلکه ترس را از تن و جان حیوان دور کند.

کمرش درد می‌کرد از فشار میله‌های سرد و سخت حفاظ اتاقک وانت‌بار. اتاقک چادر و دربندی نداشت تا خود و روباه را از تیررس آن‌همه نگاه شگفت‌زده دور کند. خیابان با مغازه‌های شیک پرنور، سپربه‌سپر پر بود از ماشین‌های مدل‌بالا و پیاده‌روهای روشنش مملو از آدم‌های شیک‌پوشی بودند که انگار کاری جز پرسه‌زنی وتماشا نداشتند. نگاه عابران روی آنها بود، روی او و روباه که نشسته بودند پشت وانت‌بار لکنته‌ای گیرافتاده در راه‌بندانی از ماشین‌های خوش‌رنگ با سرنشین‌های کنجکاوی که وقتی از کنار آنها رد می‌شدند، شیشه ماشین‌های‌ آن را می‌کشیدند پایین تا او و روباه را بهتر ببینند و چیزهایی می‌گفتند که صدای‌شان در همهمه و بوق‌های خیابان تکه‌پاره می‌شد و گنگ و بی‌رمق می‌رسید به گوش اویس.

چهار پنج سالی می‌شد که به شیراز آمدوشد داشت، اما کمتر پایش رسیده بود به چنین خیابانی، سال‌ها بود عبور هر نوع کامیون از خیابان‌های داخلی شهر ممنوع شده بود. آمدورفتش همیشه از جاده کمربندی بود. از همان جاده حاشیه، بارش را می‌رساند به کشتارگاه و از همان هم برمی‌گشت سمت مرغداری‌های ابرقو و یزد. حالا این همهمه نور و رنگ کمی برایش غریب بود. از بالا از پشت وانت‌بار، نگاهش روی سقف‌ رنگ و وارنگ ماشین‌ها لیز می‌خورد تا ته خیابان که آخرش گم بود. کجا بود که یکهو آن دو شعله زرد و قرمز زبانه کشیدند و از لابه‌لای ماشین‌های مانده در راه‌بندان پیش ‌آمدند. پلک‌هایش را آنقدر به‌هم نزدیک کرد تا از سیاهی سرها فهمید که آدم‌اند، تا ببیند سوار بر چه وسیله ناپیدایی این‌جور پرشتاب می‌آیند. رسیدند و دید که اسکیت‌سوارند. دیگر فقط او نبود که خیره آنها بود، آنها هم با دهان باز و چشم‌های گردشده حیران او بودند و روباهی که به بغل گرفته بود. دو پسر سیزده، چهارده‌ساله با تی‌شرت‌های قرمز و زرد. خودشان را رساندند دو سوی وانت‌بار و با دست‌های درازشده میله‌های حفاظ اتاقک را گرفتند. یکی‌شان با آن دست دیگرش تلاش کرد پوست روباه را لمس کند. دستش نرسید و انگشت‌هایش هوا را چنگ زدند…

زمانی برای هر گفت وشنودی دیدار حضوری نیاز بود.یعنی اگر قرار بود به طور مثال ما هرکدام از دوستانی را که اسم برده‌ای ببینم وبخواهیم درباره داستان حرف بزنیم، نیاز به دیداری حضوری بود اما با مشغله‌های تازه از یک سو و وسایل ارتباط جمعی تازه و امکانات ارتباطی متنوع الکترونیکی، مثل همین گوشی‌های جدید وحتی ایمیل واسکایپ وشبکه‌های اجتماعی، گویی نیاز به مکان حذف شده است.از نظرفیزیکی دور از همیم اما ازنظر ارتباطی هرجای جهان که باشیم در دسترسیم.

داستان نیز به مثابه یک هنر فرم متفاوتی به خود می‌گیرد. نویسندگانی داریم که همه عمر اغلب از یک طیف اجتماعی می‌نویسند. به طور مثال شخصیت‌های داستانی آنها بیشتر ازمیان روشنفکران طبقه متوسط انتخاب می‌شوند. طبیعی است درچنین روندی نویسنده نیاز به تغییر موضع ندارد. درباره آدم‌های ثابتی می‌نویسد که ماجراهای متفاوتی در حیطه همان دغدغه‌های همیشگی خود می‌گذرانند، پس نیازی به استفاده از زبان و شگردهای متفاوت نیست.