مظلومیت مسلمانان سوریه حاجحسین را پیر کرده بود
برای آشنایی بیشتر با زندگی حسین رضایی، به گفتوگو با زهرا حاجیکریمی همسر و حامد رضایی فرزندش پرداختیم که ماحصلش را پیش رو دارید.
به گزارش پایگاه خبری ربیع، زهرا حاجیکریمی همسر شهید مدافع حرم حسین رضایی میگوید:«وقتی حسین به جبهه مقاومت اسلامی اعزام شد ۴۲ ساله بود، اما وقتی به خانه برگشت، مثل یک مرد ۵۰، ۶۰ ساله به نظر میرسید. در واقع درد مظلومیت مسلمانان سوریه، حسین را پیر کرده بود.»
کمی از چگونگی همراهیتان با شهید برایمان بگویید. زمان آشنایی ایشان پاسدار بودند؟
چطور شد برای دفاع از حرم راهی شدند؟ شما چه نظری در این خصوص داشتید؟
همسرم مدتها پیش پیگیر رفتن به سوریه بود. چون مسئول آموزشی بود، به او اجازه رفتن نمیدادند. میگفتند اینجا به شما نیاز داریم و جایگزین مناسبی هم نداریم. بسیاری از رزمندگان مدافع حرم تحت نظر ایشان دوره و تخصصهای لازم را دیده بودند. یک بار حسین خیلی عصبی و ناراحت به خانه آمد خیلی کم پیش میآمد که ناراحتیاش را به خانه بیاورد، گفت که فرماندهان به او اجازه نمیدهند به سوریه برود. کمی بعد وقتی یکی از سرداران به ایشان گفته بود که من صلاح میبینم شما اعزام شوید، حسین پیشانی سردار را بوسیده و گفته بود زمان جنگ بچه بودیم و سنمان کم بود پدر و مادرمان اجازه نمیدادند، الان هم که بزرگ شدیم و اختیار دست خودمان است شما اجازه نمیدهید. من فردای قیامت جلوی شما را خواهم گرفت. بعد از این صحبت ایشان، سردار گفته بودند موردی ندارد همین یک بار بروید. دورههای اعزامش ۴۵روزه بود اما همسرم سه ماه در منطقه ماند. من هم نتوانستم مخالفتی کنم، چراکه حسین گفت فردای قیامت در محضر حضرت زینب (س) خواهم گفت من میخواستم بروم اما همسرم اجازه نداد. بعد گفت خودت باید به امام حسین(ع)، حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) جواب بدهی! تو باید قلباً به من اجازه بدهی و… با شنیدن این صحبتها من هم راضی به رفتنش شدم. عشق ایشان را برای رفتن دیدم. حسین همیشه به ما میگفت دعا کنیم که با شهادت از دنیا برود. همه رفتنی هستیم ولی چه بهتر که جانمان را برای اهل بیت بدهیم.
همسرم خواب شهادت خودشان را در سوریه دیده بودند که با یکسری از دوستان سوار موتور هستند و قرار است که به عملیات بروند. ناگهان دری باز شده و امام خامنهای وارد میشوند. همه بچهها از رهبر میخواهند که ایشان بر ترک موتور آنها بنشیند، اما رهبری لبخندی میزنند و میگویند که میخواهم بروم ترک موتور کسی بنشینم که میخواهد شهید شود. بعد رهبر جلو آمده و دست روی سر همسرم کشیده و ترک موتور ایشان سوار میشوند و از حسین میخواهند که حرکت کند و موتور رو به آسمان میرود. حسین از خواب پریده و به نماز میایستد و سجده شکر بر جای میآورد. پسرهایمان هم خواب دیده بودند. پسر کوچکم خواب دیده بود که شهید احمد کاظمی به خانه ما آمده و گفته بود آمدهام اجازه بگیرم بابا را ببریم، میخواهیم ببریم زیارت کربلا و دو گنبد در آسمان به پسرم نشان داده بوده و گفته بود خدا راضی است شما هم راضی باشید. همه این خوابها من را نگران کرد. برای همین یک ختم صلوات ۴۰ روزه برداشتم. دو روز بعد از پایان ختم صلواتم، خبر شهادت حسین را برایمان آوردند. حسین در ۱۴ بهمن سال ۱۳۹۴ آسمانی شد.
همسرم در وصیتنامهاش خطاب به فرزندانش نوشت: ولایتی باشید و پیرو خط رهبر، نکند قدمی جلو یا عقبتر از ایشان حرکت کنید. همه کارتان با رهبری باشد. خدا را شاکرم که در زمان امام خمینی (ره) به دنیا آمدهام و خدا را شاکرم که در زمان امام خامنهای به وظیفهام عمل میکنم و افتخار من این است که در زمان سید علی به این شهادت دست پیدا میکنم.
زمانی که حسین بعد از سه ماه حضور در منطقه به خانه آمد، او را نشناختم. همسرم پیر و شکسته شده بود. گویی ۵۰، ۶۰ ساله شده باشد. دست بر گردنش انداختم و گریه کردم و گفتم چه کردهاند با تو که چنین پیر و شکسته شدهای؟ حسین گفت: تازه متوجه شدم که بعد از عاشورا چه بر سر خانم حضرت زینب(س) آمده است. وقتی حضرت زینب(س) به خانهاش بازگشت یک موی سیاه در سر ایشان نبود و همسرش ایشان را نشناخته بود. حسین میگفت «دوری از عزیزان و دلتنگی یک طرف و دیدن پیکر دوستانت که در مقابل چشمانت تکه تکه شدهاند، طرف دیگر. وقتی میبینم سر ناموس مسلمانانان چه بلاهایی میآید، وقتی بعد ازعملیات پیکر بچههایی را میبینم که تحت نظر من آموزش دیدهاند و حالا سر و دست و پا ندارند برایم سخت است.» وقتی مادر و برادرم حسین را دیدند گفتند ایشان دیگر نمیماند. حسین دیگر متعلق به این دنیا نیست. حسین میگفت صحنههای کربلا را به وضوح در منطقه به چشم میتوان دید. آدم میتواند در عرض یک روز پیر شود و من این پیر شدن را در همسرم دیدم. نمیدانم چه دیدند که پیر شدند.
به نظر شما چه چیزهایی در وجود پدرتان او را به سوی شهادت کشاند؟
چقدر زندگی پدر سبک و سیاق جبهه و شهدا را داشت؟
چرا شهادتش را دور از ذهن میدیدید؟
از روزهای مدافع حرم شدن پدر بگویید. چه شد که هوای جهاد راهیاش کرد؟
نحوه شهادت پدر…
پدر شما دوران دفاع مقدس را درک کرده بود و امروز شهید جبهه مقاومت اسلامی است. به نظر شما چه شباهتی بین رزمندگان این دو دوره از جنگ و جهاد وجود دارد؟
قطعاً کنایه و طعنههای برخی از مردم به شما هم رسیده است؟
بله، ما هم از زخمزبان برخی که چرایی و لزوم حضور مدافعان حرم را زیر سؤال میبرند بیبهره نماندیم. اما میخواهم از اینجا و از طریق روزنامه جوان پاسخ آنها را بدهم. پدر من خانه و ماشین و وضع مالی خوبی داشت. آنقدر که نیاز مالی نداشت. یک روزی خوب کار کرد تا امروز از آن استفاده کند. اما از آن هم گذشت و رفت. میخواهم یک پیشنهاد بدهم، اینها که طعنه و کنایه میزنند یک سال فقط یک سال پدرشان را از آنها جدا کنیم و هرچه پول میخواهند به آنها بدهیم آن زمان حال و روزشان را بپرسیم که چگونه است. وقتی مدرسه از شما میخواهد که پدر فرزندتان به مدرسه برود، وقتی مثل امروز من بخواهی به خواستگاری بروی و در شب خواستگاری تو سراغ پدرت را بگیرند چه حالی میشوی… امید که این افراد ناآگاه هدایت شوند.