تولیدی » طاهره جمشیدیان
کد خبر : 1034842
سه شنبه - 5 دی 1402 - 16:58
روایت دقایقی با مادران شهدا؛

مادرانی از جنس ماه

گشتن در کوچه‌های شهر و رسیدن به درب خانه‌هایی که بر سر هر کدام تابلوی عکس رنگ و رو رفته‌قدیمی از یک شهید قرار دارد، هرچند شاید به اعتقاد برخی افراد، دراین دوره و زمانه پر از تنش وعصر ارتباط‌های مجازی وپر آب و رنگ، کار بیهوده‌ای به نظر بیاید اما وقتی شوق دانستن و نوشتن از حال و هوای یک شهید اسلام و وطن از زبان مادری مهربان و صبور، در پی داشته باشد برایم عین حلاوت است.

مادرانی از جنس ماه

طاهره جمشیدیان

به گزارش پایگاه خبری ربیع، گشتن در کوچه‌های شهر و رسیدن به درب خانه‌هایی که بر سر هر کدام تابلوی عکس رنگ و رو رفته‌قدیمی از یک شهید قرار دارد، هرچند شاید به اعتقاد برخی افراد، دراین دوره و زمانه پر از تنش وعصر ارتباط‌های مجازی وپر آب و رنگ، کار بیهوده‌ای به نظر بیاید اما وقتی شوق دانستن و نوشتن از حال و هوای یک شهید اسلام و وطن از زبان مادری مهربان و صبور، در پی داشته باشد برایم عین حلاوت است.

برخی‌ها را به سختی پیدا می‌کنم و برخی را آسان‌تر. بعضی تمایلی به گفتن ندارند و برخی مشتاق سخن گفتن هستند. راضی کردنشان برای مصاحبه کار دشواری است وتصویر گرفتن از آن‌ها سخت‌تر چون هنوز هم پس از گذشت سال‌های سال تمایلی به دیده شدن و به قول خودشان ریا ندارند.

یکی در کوچه پس‌کوچه‌های روبروی منارجنبان در خانه‌ای کنار یک درخت کهنسال قدیمی و جوی آبی زندگی می‌کند. عکسی از دو فرزند شهیدش که به فاصله کمی از یکدیگر در سال ۱۳۶۱ شهید شده‌اند در کوچه نمی‌بینم. داخل که می‌روم حاج خانم می‌گوید خانه قدیمی‌شان متروکه شده و حالا این‌جا اجاره نشین است برای همین این کوچه به نام فرزندان شهیدش نیست. با عصا راه می‌رود و بزرگترین دغدغه‌اش در این سن و سال این است که با وجود کمردردی که مدتهاست او را رنج می‌دهد کمتر می‌تواند به دیدار دو فرزند شهیدش در گلستان شهدا برود. شاید به یقین بتوان گفت بزرگترین گنجی که این مادران شهدا دارند به غیر از خاطرات فرزندان شهیدشان، همان پلاک و انگشتر و قرآن و یادگاری‌های کوچکی است که پس از سال‌ها نزد خود نگه داشته‌اند.

این‌قدر این نشان‌های آغشته به خاک و خون برایش قیمتی و متبرک است که آن‌ها را کنار لباس احرام و سجاده و چادر نمازش نگه می‌دارد. حالا بعد از گذشت حدود چهل سال هنوز هم دلواپس پسرش است که چگونه پیکرش در سرمای پاییزی آبان ماه در طغیان رودخانه دیرج در عملیات محرم حدود پانزده روز در آب‌ها مانده و دوام آورده است.

چه کند دیگر او یک مادر است، مادر..

با فاصله‌ای نه چندان دورتر در یکی از روستاهای شهرستان تیران، باز هم به دیدار یک مادر شهید می‌روم اما این‌جا داستان کمی متفاوت است. پسر باج اشرف معروف روستا که با حدود چهل تن از همرزمانش برای امداد رسانی قبل از عملیات آزاد سازی بستان رفته، هنوز هم برنگشته و هرگز هیچ رد و نشانه‌ای از او پیدا نشده‌است. باج اشرف که مادر یک شهید جاویدالاثر است با این که بیشتر فرزندانش از این روستا رفته‌اند و بیشتر روزهای هفته را تنها می‌گذراند اما هنوز هم دوست ندارد حتی به مدت یک روز از خانه‌اش دور بماند. دلیلش را برایم در یک جمله بیان می‌کند «می‌ترسم خبری از پسرم بیاوردند و من در خانه نباشم، شاید هم روزی خودش برگردد، خدا می‌داند!»

تصویر باج اشرف که سال‌هاست هر روز روی سکوی کنار درب خانه قدیمیش، منتظر نشانی از فرزند سفر کرده خود می‌نشیند در ذهنم مثل یک قاب نقش می‌بندد. قابی از یک مادر دلاور و صبور و چشم به راه.

در گوشه‌ای دیگر از شهر اصفهان هم مادر شهیدی زندگی می‌کند که خودش هم مدتی در مناطق پشت جبهه فعال بوده است. منزل او انگار حال و هوای دیگری دارد. به محض ورود به خانه اتاق کنار حیاط را نشانم می‌دهد و می‌گوید: این اتاق را برای مراسم عروسی پسرم مهیا کرده بودم که درست یک هفته مانده به تاریخ ازدواج، خبر شهادتش را برایم آوردند. اتاق را هنوز همان‌طور دست نخورده نگه داشته ‌است تا خاطرات او هم برایش تازه و زنده بماند.

هر گوشه و کنار این کشور را که بنگری، هر کوچه و برزن با نام یک شهید مزین شده است. هر شهیدی هم دست پروده دامان مادری است با ایمان و شجاع که ثمره وجودش را تقدیم وطن و دینش کرده است.

با خودم فکر می‌کنم به راستی برای زنده ماندن خاطرات با ارزش این فرزندان به شهادت رسیده، وجود بامحبت چنین مادرانی رکن اصلی و واجب است؛ هر چند در گذر ایام با پر کشیدن هر یک از آن‌ها، گویی برکت وجودشان از دنیای ما می‌رود اما یادشان نه.

طاهره جمشیدیان