سرمقاله اعتماد/ نامه فیلسوف
به گزارش پایگاه خبری ربیع، شاید بپرسید «روزنامه را چه به بحث فلسفی؟ مگر اینجاکلاس درس است و ما دانشجوی فلسفهایم؟» میگویند یکبار در جنگ جمل، وقتی امیرالمومنین(ع) داشت صف لشکر را نظم میداد، یکی دست بلند کرد و سوالی شرعی پرسید. اطرافیان طعنش زدند که چه وقت سوال؟ در این «شرایط حساس کنونی» وقت […]
به گزارش پایگاه خبری ربیع، شاید بپرسید «روزنامه را چه به بحث فلسفی؟ مگر اینجاکلاس درس است و ما دانشجوی فلسفهایم؟» میگویند یکبار در جنگ جمل، وقتی امیرالمومنین(ع) داشت صف لشکر را نظم میداد، یکی دست بلند کرد و سوالی شرعی پرسید. اطرافیان طعنش زدند که چه وقت سوال؟ در این «شرایط حساس کنونی» وقت پاییدی؟
اما امیرالمومنین اطرافیان را ساکت کرد و سائل را با حوصلهای مثال زدنی جواب داد. گفت اصلا همه این جنگها و نبردها برای همین احکام است. ما نیز از هر سو با بحرانهایی ریز و درشت مواجهیم. اخبار عجیب و غریب سیاسی و اجتماعی بر سرمان هوار شدهاند و مجال اندیشیدن و تامل را از کوچک و بزرگمان گرفتهاند. چیزهایی که مهمند و حقیقتا هم مهمند، تصادف هواپیماست با دنا. حقوق و یارانه است که در مجادلات پارلمان هنوز تکلیفشان معلوم نیست. ایضا اتفاقات تلخی که در محله دراویش افتاده و… بخواهم فهرست کنم کل روزنامه سیاه میشود. بحث جاسوسی، بحث بیکاری، بحث محیطزیست، بحث معیشت… معذلک من روزنامهنگار همه اینها را کنار گذاشتهام و نامه دکتر رضا داوریاردکانی را بُلد کردهام و در صفحه اول جا دادهام. چرا؟ آیا همه آن موضوعاتی که تبدیل به بحران شدهاند و به خود مشغولمان کردهاند ارتباطی به «نسبت علم و دین» دارند؟ آیا حرفی که دکتر داوری در نامهاش آورده به سیاست و اقتصاد و اجتماع هم مربوط است؟ آیا حل و فصل مسائل واقعی کشور پیوندی با نامه رییس فرهنگستان علوم دارد؟ آیا سوال از علم و دین جزو سوالات بنیادی است که اگر جوابی درخور برایش پیدا نکنیم آنوقت از پس حل و رفع مشکلات روزمره نیز برنمیآییم؟ آیا ما هم در این شرایط شبهجنگی، شرایطی که از یک طرف غرب تحت فشارمان گذاشته و سیاسی و اقتصادی اذیتمان میکند و از طرف دیگرمسائل داخلی ذهنمان را درگیر کرده و انرژیمان را گرفته، درست در اوج اتفاقات ریز ودرشت نسبتا رعبآور باید درنگ کنیم و با صبر وحوصله به نسبت علم و دین بیندیشیم؟ میدانید چرا دارم سوالات مقدر را پشت سرهم ردیف میکنم و در ارزش و اهمیت نامه فیلسوف تردید میافکنم؟ کسی ما را مجبور نکرده تا روزنامه شنبه را رنگ فلسفی بزنیم. این همه به مجلس و دولت و اپوزیسیون پرداختیم، امروز هم عکس و خبر کم نیست. میتوانیم چهره و فرمایش سیاستمداری را در صفحه اول درج کنیم و نامه فیلسوف را هم در صفحات داخلی کار کنیم. اما عامدا، عالما این نامه را بزرگ کردهایم تا بگوییم برخلاف تلقی عمومی ریشه بسیاری از معضلات ریز و درشت ما نه در سیاست و اقتصاد که در فکر و اندیشه است و اگر نتوانیم معضلات نظری و فلسفی خود را حل کنیم آن وقت از حل معضلات انضمامی کشور نیز برنمیآییم. هیچ از خودتان پرسیدهاید که چرا با وجود حضور زیرکان و کاردانان و مدیران خبره، نمیتوانیم -نه مشکلات بزرگ و ریشهدار که حتی نمیتوانیم- معضلات ساده دم دستی را حل کنیم؟ بعضی چیزها به نظر ساده است. مثلا مشکل ترافیک نباید پیچیده باشد. ظاهر امر چنان است که اگر کارشناسی دانا سر چهارراه بایستد میتواند با راهنمایی درست و علمی گره ترافیک را باز کند. اما نه تنها بازش نمیکند بلکه روزبهروز کورترش هم میکند. گویی در این میان گرفتار تقدیری محتومیم که نتوانیم از پس مشکلات برآییم. میخواهیم، زحمت هم میکشیم اما راه به جایی نمیبریم. اتوبان میکشیم، خیابان میسازیم، یکطرفهها را دوطرفه میکنیم، دوطرفهها را یکطرفه، طرح زوج و فرد و دهها طرح دیگر را به اجرا درمیآوریم اما معالاسف ترافیک شهر کورتر میشود که بازتر نه. چرا؟ آیا به نسبت علم و دین مربوط است؟ بسیاری از برنامههای اصلی کشور با سلیقهها و نظریهپردازیهای طایفههای سیاسی گره خورده اما چون نیک بنگریم میبینیم که در دولت احمدینژاد همانقدر از مبانی توسعه دوریم که دردولت روحانی. اگر احمدینژاد پول نفت را یارانه میکرد و بین مردم تقسیم میکرد دولت روحانی هم همان کار را میکند. حتی دولتیها بنا به هزا دلیل کارهایی میکنند و دست به اقداماتی میزنند که میدانند با توسعه ناسازگار است و با برنامه پیشرفت کشور نیز تطابق ندارد. اما از باب اکل میته یا از باب همراهی با دل عوام آن کارها را میکنند. موقتا خودشان را به کوچه علیچپ میزنند. میدانید چرا؟ دلیلش، لااقل یکی از دلایلش، که خیلی هم مهم است این است که هنوز مسائل اصلی و اولیهمان را آنچنان که باید و شاید حل و فصل نکردهایم. هنوز هم گرفتار همان سوالات بیجوابی هستیم که از زمان مشروطه به تعویقشان انداختیم. بدتر از تعویق هنوز هم با همان چشمی به موضوعات نگاه میکنیم که زمان مشروطه نگاه میکردیم. هنوز هم غرب را از منظری میبینیم که اسلاف قاجاریمان میدیدند و هنوز هم در آشتی دادن دین و غرب همان راهی را میرویم که فیالمثل مستشارالدوله میرفت. هنوز هم در مباحث هویتی با همان چالشهایی روبهروییم که پیشینیان ما. منحصرا دولت را نمیگویم بلکه روشنفکران و دانشگاهیها هم گرفتار همین تقدیرند. اگر چند نفر را استثنا کنیم فضای عمومی بر همان منهاج سابق است و تغییرات جدی و قابل ملاحظهای را شاهد نیستیم. گویی زنجیرهایی بر دست و پایمان بسته شده که نمیگذارد با خیال راحت پیش برویم و افقهای جدید را دست یابیم. در اینجا سفتترین زنجیری که به دست و پای فکرمان بسته شده زنجیر تعارف و رودربایستی است. از ترس تکفیر برای فرار از هزینههای سنگین و برای راه آمدن با قدرت، چه قدرت این طرف و چه قدرت آن طرف مسائل اصلی را لاپوشانی میکنیم و به روی خود نمیآوریم و با مسامحه از کنارش میگذریم. از این جهت مهمترین نکتهایکه در نامه دکتر داوری دیده میشود صراحت گفتار اوست. دکتر داوری حرفی را که قبلا در لفافههای فلسفی میپیچاند و رازآمیز بیانش میکرد اینبار به صراحت بیان میکند که تمنای علم دینی ما را به جایی نمیرساند. این حرف نو نیست اما اولا از زبان دکتر داوری با این صراحت، حلاوت سخن نو دارد: «این بحث چنانکه توجه دارید ٣٠ سال است به نتیجه نرسیده و به نظر نمیرسد در آینده نیز به نتیجه برسد. در واقع تمنای علم دینی نوعی خلط سیاست است با علم.» دکتر داوری از موضع و مقامی نامه نوشته که کسی نمیتواند به غربزدگی متهمش کند یا به او انگ سیاسی بزند. ضمن اینکه وزن فرمایش دکتر داوری با وزن صحبت عمرو و زید فرق دارد. دکتر داوری اولا برادری و خیرخواهیاش را به نظام ثابت کرده، ثانیا به عنوان یک فیلسوف سخنی تبلیغاتی و احساساتی نمیگوید با بیگانگان نیز همسو نیست. او رییس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی است و اگر در ١٠ سال گذشته مقالات او را خوانده باشید میدانید که بیش از هر فیلسوف دیگری به توسعه و معضلات آموزش و پرورش و موقعیت علم و عالمان اندیشیده است. لذا نامه او میتواند برای نظام ارزش اتمامحجت داشته باشد و فصل جدیدی را در تبیین سیاستهای جدید سربیندازد و رویکردی کلی به علم و توسعه را تغییر دهد. مجال نیست تا بگویم شواهد و قراین نشان میدهند که ما درآغاز فصلی جدید ایستادهایم. بعدا به تفصیل خواهم نوشت. عجالتا همینقدر بگویم که این نامه میتواند نقطه عزیمتی برای برونرفت از دعواها و مباحثات تکراری باشد و بسیاری از مسائل لاینحل را رفع کند و افق جدیدی را به ما بنمایاند. کدام قسمت نامه چنین قابلیتی دارد؟ همهاش اما محض تاکید خواهش میکنم این عبارتها را با دقت بخوانید و درآنها تامل کنید: «علم ماهیتی متفاوت با دین دارد و به این جهت آن را به صفت دینی نمیتوان متصف کرد. به عبارت دیگر وصف دینی نمیتواند صفت ذاتی علم باشد، البته وجود علم دینی محرز است… اما آنها علومی هستند که مسائلشان مسائل دینی است… هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمیتوان سنجید.»