روی آفتاب به مولاناست
نقل است زمانی که مولانا و خانوادهاش از خوف سپاه مغول سمرقند را ترک گفتند، در نیشابور مولانای کوچک و پدرش با عطار، شاعر و عارف پرآوازه ایرانی، دیداری داشتند که آن زمان وی به پدر مولانا گفت: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.»
به گزارش پایگاه خبری ربیع، نقل است زمانی که مولانا و خانوادهاش از خوف سپاه مغول سمرقند را ترک گفتند، در نیشابور مولانای کوچک و پدرش با عطار، شاعر و عارف پرآوازه ایرانی، دیداری داشتند که آن زمان وی به پدر مولانا گفت: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.»
حالا پس از قرنها هنوز هم اشعار مولانا زنده و باطراوت است و اهل دل را جانی دوباره میبخشد؛ به طوری که در سالهای اخیر نهتنها در ایران، بلکه در همه جهان گرایش جالب توجهی به شناختن مولانا و آثارش دیده میشود تا جایی که روزنامه «واشنگتن پست» در اینباره مینویسد: «سرودههای مولانا، منبع الهام برای مردم آمریکاست.»
وجود مولانا همچون آفتابی بیمرز است که همه فرهنگها از افغانستان و ترکیه تا آمریکا و اروپا را روشن میسازد و دلها را مست میکند و عقلها را به اندیشه وامیدارد.
مولانا خود خورشیدی نورافشان بود که حتی «شمس تبریزی» بقـای روح و جانش را مدیـون وی میدانست: «آبی بودم؛ بر خود میجوشیدم و میپیچیدم و بوی میگرفتم تا وجود مولانا بر من زد؛ روان شد، اکنون میرود خوش و تازه و خرم.»
در این نوشتار جایگاه آفتاب و خورشید در شعر مولوی بررسی میشود.
در آینه خورشید
قرن هفتم را باید دوران تجلی خورشید در شعر فارسی دانست تا جایی که شاعری چون «خاقانی» به «شاعر صبح» نیز مشهور است.
مولانا هم بارها خورشید، آفتاب، مهر، خور، شمس و… را در شعرش به کار برده است و بیراه نیست که در شعر او هرگاه اشارهای به خورشید یا آفتاب میشود، بیشک وی «شمسالدین» را نیز در نظر داشته است:
«آن آفتاب کز دل در سینهها بتافت/ بر عرش و فرش و گنبد خضرا مبارک است»
آنه ماری شیمل، مولویشناس سرشناس آلمانی، خورشید را «نقطه کانونی اندیشهها و افکار مولانا» میداند و در کتاب «شکوه شمس» مینویسد: «صوری که مولانا از خورشید میسازد، صرفا حاصل مشاهدات روحانی نیست. برآمدن و فروشدن خورشید آناتولی مرکزی، چنان باشکوه است که مولوی بارها از آن الهام گرفته است.»
خورشید در اساطیر
آفتاب و خورشید در اسطورهها با خدایان و ایزدان رابطه نزدیکی دارد. تمام نامهای خدایان از ریشه Day به معنای درخشیدن گرفته شده که از ویژگیهای آسمان و خورشید است.
مهرداد بهار، پژوهشگر، مینویسد: «میترا در ادبیات ودایی به معنی عهد و پیمان است؛ مهر که حافظ عهد و پیمان است، مقدس قبایل بود و خدایی میشود و یک مظهری میخواهد و چون مصداق سماوی و بیرونی ندارد، درنتیجه تبدیل به خورشید میشود.»
در فقه و احکام اسلامی نیز خورشید ازجمله مطهرات است و در قرآن بدان سوگند یاد شده است.
خورشید، نور حق
برخی عارفان همچون مولوی براساس آیات قرآن، خورشید را مظهر نام «نور» خداوند میدانند.
از دیدگاه شهابالدین سهروردی نیز خورشید نماد نورالانوار یا خداوند است و در کلام مولانا نیز آفتاب بیانگر وحدت و یگانگی است:
«یک گهر بودیم همچون آفتاب/ بی گره بودیم و صافی همچو آب»
در «مثنوی» و «غزلیات شمس» بارها تعبیر «آفتاب حق» را میبینیم:
«در فسون نفس کم شو غرهای/ که آفتاب حق نپوشد ذرهای»
مولانا خداوند را همچون خورشیدی تابان و بدون مشرق و مغرب و همیشه تابان میبیند؛ آفتابی که بر دل عاشقان میتابد و جانشان را بهاری میگرداند:
«آنک لاشرقیه بوده است و لاغربیه/ زانک شرق و غرب باشد در زمین و در زمان/ آفتابی کو نسوزد جز دل عشاق را/ مهر جان ره یابد آن جان ربیع و مهر جان»
در باورهای گذشتگان، مشرق به عنوان جایگاه برآمدن خورشید، بهشت روی زمین تصور میشد. با این حال مولانا در باب پرستش خورشید تحت تأثیر آموزههای قرآنی است. در قرآن پرستش مخلوقاتی همانند خورشید و ماه نهی شده است؛ در داستانی مولانا از زبان سلیمان(ع) میفرماید:
«آفتاب از امر حق طباخ ماست/ ابلهی باشد که گوییم او خداست»
ذره و خورشید
گذشتگان بر این باور بودند «ذراتی که در هوا سرگرداناند به طرف خورشید صعود میکنند و جذب آن میشوند.»
از دیدگاه مولوی و در زبان تمثیل، عارفان همچون ذره هستند که به سوی خورشید وجود خداوند در حرکتاند:
«پیش او ذرهصفت هر سحری رقص کنیم/ اینچنین عادت خورشیدپرستان باشد»
یا در بیتی دیگر میخوانیم: «چون مثال ذرهایم اندر پی آن آفتاب/ رقص باشد همچو ذره روز و شب کردار ما»
دوبوکور، پژوهشگر، در کتاب «رمزهای زنده جان» معتقد است این رقصهای دورانی و چرخش ذرات با آیین سماع همسویه است: «پرتوهای خورشید شبیه به پرههای چرخ است که محورش همچون مرکزی بیحرکت نمایانگر اصل و مبدأ است.»
رخ در آفتاب
علاقه مولوی به خورشید میتواند ناشی از دیدار ناگهانی او با شمس نیز باشد؛ شمسی که در زندگی مولانا تحولی اساسی به وجود آورد و سرنوشت او را تغییر داد؛ زیرا شمس همچون خورشیدی درخشان بود و مولانا همانند ماهی که نور از آفتاب میگیرد: «این مولانا مهتاب است. به آفتاب وجود من دیده نرسد، الا به ماه رسد!»
شعرها و اندیشههای مولانا ستودنی است؛ زیرا بازتاب روح و جانی مشتاق است که پروانهوار در عشق میسوخت و در سایهسار آفتاب از همه دنیا چشم بربسته بود؛ شعری که بازتاب عالیترین مفاهیم عرفانی است و هیچ یک از دغدغههای ذهن بشر را فروگذار نکرده است؛ شعری نغز، تازه، خوب و زیبا همراه با جوهره عشق:
«زهی عشق، زهی عشق که ماراست خدایا/ چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا»
شاید لازم است مولانا را بهتر بشناسیم؛ مردی که از عصر خود فراتر بود و هیچ سخنی در بیان عظمت مقام مولانا، روشنتر از سخن شمس در «مقالات» نیست: «روی آفتاب به مولاناست؛ زیرا روی مولانا به آفتاب است؛ مولانا را بهتر از این دریابید.»