روح و جان شیشهای
به گزارش پایگاه خبری ربیع، یکی از مفاهیم مهم نظریه «کارل گوستاو یونگ» در روانشناسی «آرکی تایپ» یا «کهنالگوهای ناخودآگاه جمعی» است؛ او کهنالگوها را به آنیما، آنیموس، خود، سایه، نقاب و… تقسیم بندی میکند که «نقاب» در مفهوم خاص، از مهمترین و قابل تأملترین آنها به شمار میرود. در این نوشتار پس از مروری […]
به گزارش پایگاه خبری ربیع، یکی از مفاهیم مهم نظریه «کارل گوستاو یونگ» در روانشناسی «آرکی تایپ» یا «کهنالگوهای ناخودآگاه جمعی» است؛ او کهنالگوها را به آنیما، آنیموس، خود، سایه، نقاب و… تقسیم بندی میکند که «نقاب» در مفهوم خاص، از مهمترین و قابل تأملترین آنها به شمار میرود. در این نوشتار پس از مروری گذرا بر بعضـــی مفاهیم به بررســـی کهــنالگوی نقاب در برخی سرودههای مولانا خواهیم پرداخت.
کهنالگو چیست؟
یونگ معتقد بود ضمیر ناخودآگاه جمعی آدمیان پر از تصاویر است از اینرو در مقالهای نوشت: «من این تصاویر اولیه را آرکی تایپ مینامم، زیرا عمل و کار آنها در الگوی غریزی رفتار شبیه به هم است و در همه مکانها و زمــانها دیده می-شود. آنها در فرهنگ عامیانه نسلهای اولیه، در یونان، مصر، اسطورههای باستانی مکزیک، در خوابها، مکاشفهها، در توهمهای شخصی و در همه سنتها اتفاق افتاده و میافتد.» به عبارت دیگر ناخودآگاه جمعی انسانها، مضامینی در بر دارد که در میان همه انسانها مشترک است از اینرو برخی مسائل بنیادی و فطری مربوط به حیات بشر همچون تولد، رشد یافتگی، عشق، خانواده، مرگ، تضاد بین فرزندان و… جنبه کهنالگویی مییابند زیرا در میان همه مردم و در موقعیتهای گوناگون منجر به بروز رفتاری مشابه میشوند.
کهنالگوی نقاب
واژه پرسونا ((Persona در اصل به نقابی که بازیگران عهد عتیق به منظور اجرای نقش بر چهــره میزدند، اطلاق مـی-گردید. نقاب همان پوششی است که برای ورود به اجتماع از آن استفاده میکنیم. در کمتر از یک قرن پیش یونگ بر این عقیده بود که انسان میکوشد تا حد امکان بهترین تظاهر و تأثیر را در محیط اطراف خود به دیگران نشان دهد و خود را با هر آنچه هنجارهای جامعه از او انتظار دارد، هماهنگ گرداند در حالیکه همزمان بسیاری از علاقهها و احساسات خود را به درون ناخودآگاه ذهنش میراند. به عبارت دیگر نقاب همان نقشی است که جامعه از فرد انتطار دارد و فرد، شخصیت اصلی خود را پشت آن پنهان میسازد تا خود را چیزی جز آنچه هست، بنمایاند.
«شولتس» در کتاب «روانشناسی کمال» مینویسد: «یونگ معتقد است همه ما در زندگی نقشهایی را بازی میکنیم؛ استفاده از صورتکهای مختلف چندان زیانآور نیست، در واقع صورتک حتی برای مقابله با رویدادهای گوناگون زندگی میتواند مفید باشد، البته اگر نقاب بر طبیعت فرد تأثیر بگذارد، آنگاه میتواند بسیار زیانآور باشد زیرا شخص دیگر نقش بازی نمی-کند، بلکه خود به نقش تبدیل میشود.» به همین سبب نقاب نه تنها مفید نیست و نقش مثبتی در زندگی فرد ندارد بلکه او را دچار نوعی بیماری روانی با پس زمینه ریا، تظاهر و دو رویی میسازد.
نقاب و شعر مولانا
در برخی سرودههای مولانا رگههایی مشابه با نظریه یونگ در باب کهنالگوی نقاب دیده میشود. مولانا همواره به دیگران سفارش میکند تا به بطن و عمق اتفاقات بنگرند و به عبارت دیگر پوسته ظاهری را رها سازند. «پوست» در اندیشه مولانا گاهی نماد ظاهر امور است که باید آن را رها و به مغز توجه کرد: «پوست رها کن چو مار، سر تو برآور ز یار/ مغز نداری مگر، تا کی ازین پوست، پوست؟» در این بیت مولانا معتقد است سالکی که به دنبال یافتن حقیقت است باید همچون مار پوستاندازی کند یعنی انسان نباید به یک پوست و قالب یا به تعبیر دیگر نقاب عادت کند تا آن نقاب جنبه منفی یابد و بخشی از شخصیتش گردد بلکه بهتر است نقابهای مختلفی را تجربه و نقاب قبلی را رها کرد همچون مار که پوستاندازی میکند.
در جای دیگر مولانا میفرماید: «آخر برون آ زین صُوَر، چادر برون افکن ز سر/ تا چند در رنگ بشــر در گلهبانــی مـی-روی؟» در این بیت مولانا نقاب را همانند چادری دانسته که فرد روی لباسهای دیگر میپوشد. در نتیجه نقاب هم مـیتواند احساس، عواطف و درونیات آدمی را پوشش دهد. مولانا میفرماید نقابی که درونیات تو را پوشانده رها کن و خودِ حقیقیات را نمایان گردان.
غرور و خودبینی و تکبر نیز یکی دیگر از نقابهایی است که جنبه منفی آن باعث میشود تا جلوی رشد شخصیت و اندیشه انسانهای متکبر گرفته شود زیرا آنان خود را برتر از دیگران میبینند. از نظر یونگ چنین افرادی نارسیست یا خودشیفته هستند. «هاریسون» در کتاب «روانپزشکی» در مورد آنان مینویسد: «شخصیت نارسیست، مغرور به اهمیت شخصیت خود است و دائماً خود را بیهمتا و قدرتمند و دارای استعداد خدادادی میداند و در هوشمندی خود اغراق میکند و عاشق تحسین است و احساس میکند برای اینکه دیگران از او قدردانی کنند، ساخته شده است.»
در ادبیات عرفانی معمولاً «فرعون» نماد افراد متکبر و خودشیفته است. مولانا در بسیاری از ابیات مثنوی و یا غزلیات شمس به این امر اشاره کرده است. در بیت «بِبُر ای عشق چو موسی سر فرعون تکبر/ هله فرعون! به پیش آ که گرفتم در و بامت» مولانا تکبر و خودبینی را نوعی نقاب مضر میداند که افراد متکبر بر چهره میزنند؛ از اینرو عشق را به یاری می-خواند تا بتواند باعث نابودی این نقاب منفی در وجود آدمی گردد.
در مجموع بر اساس نظریه نقاب یونگ، انسانها در زندگی واقعی خود در حال بازی کردن نقشی هستند که جامعه و دیگران از آنها انتظار دارند و چنین بازیای تا هنگامی که جنبه منفی نیابد باعث رشد و تکامل جامعه و افراد آن میشود زیرا هر شخص در زندگی قابلیت پذیرش نقشهای گوناگون را دارد.
در برخی سرودههای مولوی ردّ پایی از کهنالگوی نقاب دیده میشود یعنی آنچه در واقعیت وجود ندارد و فقط نقشی است که انسان آن را به فراخور نیاز جامعه بازی میکند و البته ناگفته نماند که مولانا خود از کسانی است که همه نقابها را از میان برده و جان و روح خود را در یک نقاب اسیر نگردانده است به همین سبب وجودش همچون شیشه صاف، روشن و بدون نقاب است: «من همگی چو شیشهام، شیشهگری است پیشهام/ آه که شیشه دلم، از حجری چه میشود؟!»