اقتصاد؛ مقولهای که کسی آن را گردن نمیگیرد
اقتصاد، پیش از آنکه علم باشد، مسئولیت است؛ مسئولیتی که مستقیماً با سفرهی مردم، امنیت روانی جامعه و آیندهی یک کشور گره خورده. با این حال، در بسیاری از نظامهای حکمرانی، اقتصاد همان جایی است که بیش از همه از پذیرش مسئولیتش طفره میروند. هرجا شاخصی مثبت شود، آن را به حساب تدبیر و مدیریت میگذارند و هرجا اوضاع بههم میریزد، اقتصاد ناگهان به موجودی سرکش و خارج از کنترل تبدیل میشود.
به گزارش «پایگاه خبری تحلیلی ربیع»؛اقتصاد، پیش از آنکه علم باشد، مسئولیت است؛ مسئولیتی که مستقیماً با سفرهی مردم، امنیت روانی جامعه و آیندهی یک کشور گره خورده. با این حال، در بسیاری از نظامهای حکمرانی، اقتصاد همان جایی است که بیش از همه از پذیرش مسئولیتش طفره میروند. هرجا شاخصی مثبت شود، آن را به حساب تدبیر و مدیریت میگذارند و هرجا اوضاع بههم میریزد، اقتصاد ناگهان به موجودی سرکش و خارج از کنترل تبدیل میشود.
در روایت رسمی، اقتصاد همیشه قربانی عوامل بیرونی است: تحریمها، شرایط جهانی، دشمنان، یا حتی «رفتارهای هیجانی مردم». اما کمتر کسی از جایگاه قدرت، حاضر است بپذیرد که بخش بزرگی از بحران اقتصادی، حاصل تصمیمات اشتباه، سیاستهای کوتاهمدت، بیانضباطی مالی و فرار مداوم از اصلاحات ساختاری است.
نمونهی روشن این تناقض را میتوان در سیاست فروش طلا به شکل سکه دید. دولت، در حالی که خود یکی از بازیگران اصلی بازار است، طلا را به مردم عرضه میکند؛ اما نه بر اساس قیمت واقعی و شفاف بازار، بلکه با محاسبهی دلاری بالاتر از نرخ آزاد. به بیان سادهتر، سکهای که قرار است ابزار «کنترل بازار» یا «حمایت از مردم» باشد، در عمل با دلاری گرانتر از بازار آزاد به مردم فروخته میشود؛ آن هم از سوی نهادی که خود مرجع سیاستگذاری پولی و ارزی است.
اینجا یک تناقض جدی شکل میگیرد:
وقتی قیمت دلار در بازار آزاد بالا میرود، دولت آن را غیرواقعی و حاصل دلالی مینامد؛ اما همان دلار غیرواقعی، یا حتی بالاتر از آن، مبنای قیمتگذاری سکه دولتی میشود. نتیجه چیست؟ انتقال مستقیم فشار مالی به مردمی که برای حفظ ارزش اندک پساندازشان، به طلا پناه آوردهاند.
در چنین شرایطی، دولت عملاً از بیثباتی اقتصادی کسب درآمد میکند، بدون آنکه مسئولیت ایجاد آن بیثباتی را بپذیرد. فروش سکه با قیمت بالا، نه تنها التهاب بازار را کم نمیکند، بلکه این پیام را به جامعه میدهد که حتی حاکمیت نیز به آیندهی پول ملی اطمینان ندارد.
از سوی دیگر، این سیاستها مردم را به این باور میرساند که در اقتصاد تورمی، کار و تولید راه نجات نیست؛ بلکه هرکس زودتر داراییاش را به طلا، ارز یا زمین تبدیل کند، برنده است. این یعنی ضربهی مستقیم به اقتصاد مولد و تشویق ناخواستهی سفتهبازی؛ چرخهای که هر روز شکاف طبقاتی را عمیقتر میکند.
مسئله فقط فروش سکه نیست؛ مسئله نگاه ابزاری به اقتصاد است. اقتصادی که باید بر پایهی اعتماد، ثبات و پیشبینیپذیری اداره شود، به ابزاری برای جبران کسری بودجه و مدیریت کوتاهمدت بحران تبدیل شده است. در این میان، هزینهی اصلی نه از جیب سیاستگذار، بلکه از جیب مردمی پرداخت میشود که هیچ نقشی در تصمیمسازیها ندارند.
وقتی دولت اقتصاد را گردن نمیگیرد، مردم مجبور میشوند پیامدهایش را گردن بگیرند؛ با کاهش قدرت خرید، اضطراب دائمی، و آیندهای که هر روز مبهمتر میشود. اقتصاد شاید روی کاغذ «مقولهای پیچیده» باشد، اما در زندگی مردم، چیزی جز واقعیتی روزمره و بیرحم نیست؛ واقعیتی که نمیتوان آن را با شعار، مقصرسازی و فروش سکه هایی که دولت قیمت دلاری آن را گردن نمی گیرد، پنهان کرد.
اطلس محمودیان