همکاری بسیج و شجاعی؛ پایان شکافهای جعلی
« همکاری بسیج و شجاعی؛ پایان شکافهای جعلی » عنوان یادداشت روزنامه فرهیختگان به قلم محمد علیبیگی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
به گزارش پایگاه خبری ربیع، مشارکت مسعود شجاعی در کمک به مناطق تشنه و بیآب کشور را از جهات مختلفی میتوان مورد ملاحظه قرار داد. اینکه «شجاعی با این کار هویت اجتماعی و مردمی خود را بازتعریف کرد» یا اینکه «شجاعی بدون عذرخواهی از مواضع و اقدامات سابقش، با فعالیتی عامالمنفعه، همان مواضع و اقدامات را تثبیت و موجه کرد»، نمونههایی از این جهات مختلفند. البته همه این مواضع و جهتگیریها در جای خود قابل تأمل هستند اما چند نکته در دعوت اخیر دوستان بسیج دانشجویی دانشگاه شهید چمران اهواز و پذیرش مسعود شجاعی مندرج است که بهقدر بضاعت این قلم، به آنها اشاره میشود.
از خلوصگرایی تا دعوت به اقدام: یکی از آفات وضع سیاسی و اجتماعی ما، مطلق کردن «مراعات شرع و ظواهر» است تا جایی که در صورت بروز خطا و خلافی، فرد خاطی هرچند که دل در گرو انقلاب، اسلام، کشور و… داشته باشد، مطرود خواهد بود. این نحو مواجهه در ابتدای انقلاب تا انجام مستحبات و پرهیز از مکروهات نیز تسری یافته بود و بعضا ملاک خودی و غیرخودی نیز محسوب میشد. اما از آنجا که جاهل یا در افراط است یا در تفریط، بسیاری از این خلوصگرایان از بیخ و بن به مخالفت با دیانت پرداخته و دیانت را از شر افراط خود آسوده کردند. اما هنوز هستند کسانی که بهرغم صفای باطن و از سر علاقه به دیانت، به نحوی خلوصگرایی شرعی قائلند و امور سیاسی و اجتماعی را با این ملاک، سنجیده و در این حوزهها، با این ملاک عمل میکنند. فیالمثل در انتخابات ریاستجمهوری گزینه مورد نظرشان، خالصترین مسلمان بهلحاظ مراعات در استفاده از بیتالمال یا التزام به آداب شرعی است و کمتر به جهت فکر و عمل او یا به شرایط و زمانه توجه دارند. ایبسا کسانی که در رعایت امور شرعی غفلت و کوتاهی ندارند اما فکرشان در جهت اداره امور کشور، قادر به تشخیص اهم از مهم نیست و حتی قادر به تشخیص درد نیستند چه رسد به ترجیح یک راهحل از میان راهحلهای موجود (در مسائل خرد یا کلان).
سه ساحت دیانت: دیانت مشتمل است بر سه ساحت «شریعت، طریقت و حقیقت» (چنانکه در روایات ماست). مطلق فرضکردن یکی از این ساحات، موجب غفلت از سایر ساحات است. مساله فقط این نیست که هرکس بیشتر امور شرعی را رعایت کرد، صلاحیت بیشتری دارد، بلکه مساله آنجاست که «جهت» فکر و عمل فرد، به کدام سو است. آیا در جهت گذشتن از خود و توجه به حق است، یا بالعکس، در جهت حظ و بهره و اثبات نفس؟ البته مراعات شریعت هم گاه میتواند در اثر «زهد ریا» یا «نفاق» باشد و از این جهت، شریعت (بهرغم اهمیت انکارناپذیرش) در همهجا ملاک سنجش نیست بلکه حوزهای مشخص و شرایطی معین دارد. شریعت گرچه ناظر به ظواهر است، اما ظواهر را مطلق نمیانگارد و برای ظواهر، قواعدی مقرر میکند. این قواعد، به معنی گذشتن از «حجیت مطلق ظاهر» است و به این ترتیب، ظواهر صرفا «تحت شرایطی خاص»، ملاک محسوب میشوند.
در یک کلام، اگر به شریعت نیز از منظری دینی مینگریستیم و جهت افعال و اقوال را هم در نظر میگرفتیم، گرفتار بسیاری از آفات و مشکلات امروز نمیشدیم. در ماجرای مسعود شجاعی نیز بهرغم اینکه او مثل هر غیرمعصوم دیگری اشتباهاتی دارد و بعضی از گفتار و افعالش حتی قابل توجیه هم نیست، اما دعوت از او برای اقدام، یکی از بهترین کارهای ممکن بود. گرچه او متوجه سیاستهای توزیعی اقتصادی و رفاه عمومی نیست و عامل نابرابریها را نمیشناسد و خود را نادانسته به میدان «کشف علل نابرابری» پرتاب کرده، اما میتوان بهجای بدگویی، از او مطالبه کرد. این مطالبه بهجای مناقشه، گام اولی است که برای حل مشکلات کشور، آنهم بهنحو اجتماعی (نه دولتی یا بخشنامهای یا… ) برداشته شده است. این مطالبه تنها از سوی کسانی میتوانست مطرح شود که خود وسط میدان هستند و پذیرش حجیت ایشان توسط مسعود شجاعی نیز، گام دوم در جهت بلوغ اجتماعی ماست. در زلزله کرمانشاه، ورود و خرج سلبریتیها شکل دیگری داشت و در بدو امر، گروه مرجع واحدی برای خدمترسانی شکل نگرفت و این باعث به هدر رفتن بخشی از کمکهای مردمی یا لااقل بلاتکلیف ماندن سرنوشت این کمکها شد. اما اینبار و در بحران آب، گروه مرجعی شکل گرفت و «مطالبه»، سلبریتی ناراضی و بیعمل و شاکی را به «اهل اقدام و عمل» بدل کرد. سومین مطلب (یا سومین گام) این است که حجیت این گروه مرجع، نه بهواسطه مراعات صرف و محض شریعت، بلکه بهعلاوه بهواسطه «حضور در وسط میدان» و «عمل» پیدا شده بود. این گروه مرجع کاری به خلوص شجاعی نداشت بلکه رفاه عمومی و حل مشکلات کشور تبدیل به مساله اساسی شده و هرکس بهقدر بضاعت خود و بهقدر توان، باید در این امر ادای سهم کند. مطلب (یا گام) چهارم آن است که شکل ورود شجاعی، نه جمعآوری کمکهای مردمی، بلکه از خود مایهگذاشتن بود. این نحو مشارکت حقیقیتر و جدیتر از جمعآوری «کمکهای دیگران» است و این نیز نسبت به بحران کرمانشاه، پیشرفتی در انسجام اجتماعی ما بهحساب میآید.
این چهار نکته، بهطرز امیدبخشی، نشان از بلوغ اجتماعی ما دارد. البته همواره خطراتی هم در راه هست ولی امیدبخشی و رو به جلو بودن انسجام اجتماعی را (لااقل در میان بعضی اهل عمل، سلبریتی یا بسیجی) نمیتوان نادیده گرفت.