روایتهای خواندنی از خانه خدا در «داستانها و حکایتهای حج»
مالک بن انس هنگام حج متوجه امام صادق (ع) شد. دید حال امام منقلب است. همین که مىخواهد لبیک بگوید، هیجانى به امام دست مىدهد و صدا در گلویش مىشکند و چنان که مىخواهد بىاختیار از مرکب به زمین بیفتد.
به گزارش پایگاه خبری ربیع، به نقل از فارس، اندک اندک به موعد حج سال ۱۴۴۰ هجری قمری نزدیک میشویم. طنین اذان ابراهیمى در سراپرده عالم انسانى مؤمنان را با شوق لقاء به حجاز عشق و میقات مىکشاند، تا لبیک گویان به حرم امن الهى بروند.
حضور در مراسمی که قدمتی به پهنای تاریخ بشریت دارد و در سراسر عالم هستی بیمانند و منحصربفرد است نیازمند آمادگی روحی و معنوی زیادی است.
در این مجال بر آن شدیم نظری هم بر بعد عرفانی این مراسم عبادی داشته باشیم. لذا دو حکایت کوتاه عرفانی برگرفته از کتاب «داستانها و حکایتهای حج» تألیف رحیم کارگر از مجموعه آثار پژوهشکده حج و زیارت را میخوانیم.
مالک بن انس، فقیه معروف مدینه سالى در سفر حج همراه امام صادق (ع) بود. آنان با هم به میقات رسیدند. هنگام پوشیدن لباس احرام و تلبیه گفتن؛یعنى ذکر معروف«لبیک اللهم لبیک»رسید.
دیگران طبق معمول این ذکر را به زبان آوردند و گفتند. مالک بن انس متوجه امام صادق (ع) شد،دید حال امام منقلب است؛ همین که مىخواهد این ذکر را بر زبان آورد، هیجانى به امام دست مىدهد و صدا در گلویش مىشکند و چنان کنترل اعصاب خویش را از دست مىدهد که مىخواهد بىاختیار از مرکب به زمین بیفتد.
مالک جلو آمد و گفت:«یابن رسول الله! چارهاى نیست،هر طور هست این ذکر را بگویید».
امام فرمود:«اى پسر ابى عامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرأت بدهم که لبیک بگویم؟ لبیک گفتن به معناى این است که خدایا تو مرا به آنچه مىخوانى، با کمال سرعت اجابت مىکنم و همواره آماده به خدمتم،با چه اطمینانى با خداى خود این طور گستاخى کنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفى کنم؟ اگر جوابم گفته شود:«لا لبیک»آن وقت چه کار کنم؟
در بخش دیگری از این کتاب حکایتی با عنوان «خداى خانه» چنین بیان شده است:
نقل است شخص عارفى از اولیاء الله اراده حج نمود. پسرى داشت، پرسید: پدر جان کجا اراده دارى؟ گفت:به زیارت بیت الله مىروم.
پسر خیال کرد که هر کس خانه خدا را ببیند، خدا را هم خواهد دید، گفت:پدر جان مرا نیز همراه خود ببر. پدر گفت: صلاح نیست تو را ببرم.
پسر اصرار و ابرام کرد، ناچار او را نیز همراه خود برداشت تا به میقات رسیدند.
احرام بستند و لبیک گویان داخل حرم شدند، به محض ورود آن پسر چنان متحیر شد که فوراً بر زمین افتاد و روح از بدنش مفارقت کرد.
عارف را دهشت احاطه کرده،گفت: کجا رفت فرزند من؟ چه شد پاره جگر من؟ ازگوشه بیت صدایى بلند شد: تو خانه را مىطلبیدى، آن را یافتى؛ ولى پسر تو پروردگار و صاحب خانه را طلبید، او هم به مراد خود رسید.
در این هنگام از هاتف صدایى شنید که مىگفت:«إنه لیس فی القبر ولا فی الارض ولا فی الجنه بل هو فی مقعد صدق و عند ملیک مقتدر»؛«او نه در قبر است و نه در زمین و نه در بهشت؛بلکه او در بهترین جاها و پیش پادشاهى قدرتمند است».
کتاب داستانها و حکایتهای حج در سال ۱۳۸۶ توسط مؤسسه فرهنگی و هنری مشعر منتشر شده است و از طریق کتابخانه دیجیتال حج در دسترس عموم قرار گرفته است.
انتهای پیام/