عنوان تئاتر فیزیکال در ایران با نام یاسر خاسب و گروه بدن دیوانه گره خورده است. تئاتری که بر قابلیتهای فیزیکی بازیگران و ویژگیهای بصری و مفهومی صحنه متکی است و طی این سالها مخاطبان خاص خود را یافته است؛ مخاطبانی که اینبار میتوانند شاهد کاری مشترک از گروه بدن دیوانه وکمپانی سوش آلمان باشند. «رقص مرگ بیلالا» قصه بیماری با مار است که در لالایی نامهای همچون آوای نیزارها میرقصد. تئاتری به کارگردانی یاسر خاسب که به عنوان پروژه مشترک ایران و آلمان در بخش مسابقه بینالملل سی و چهارمین جشنواره تئاتر فجر روی صحنه رفت و این روزها در حال اجرای عمومی است. بازیگران این نمایش مایکل اولفیک، یاسر خاسب، احمد مطوری، پردیس زارع و ساناز نجفی هستند. این نمایش تا ۱۴ اسفند هر شب ساعت ۱۸ در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه میرود. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با یاسر خاسب طراح و کارگردان «رقص مرگ بیلالا».
نمایش شما در ساعت ۱۸ و نمایش «داستانهای میان رودان» به نویسندگی و کارگردانی علی شمس در ساعت ۳۰: ۱۹ در همین سالن روی صحنه میرود. هر دو نمایش از دکوری نسبتا سنگین برخوردارند. روند جا به جایی دکور که هر روز اتفاق میافتد چه میزان از وقت و انرژی هر دو گروه را میگیرد؟
ما بعد از اجرا زمان کوتاهی در اختیار داریم که دکور خودمان را جمع کنیم و به گروه علی شمس کمک کنیم که دکورشان را برپا کنند. طبیعتا رعایت این زمانبندی سخت است اما چاره دیگری هم نیست. هر دو گروه تمام تلاش خود را میکنند که با یکدیگر همکاری کنند و همه امکانات از روی صحنه تا پشت صحنه را بین خود تقسیم سازند. به شخصه نیز خودم را کار گردان میدانم تا کارگردان در معنای معمول کلمه و ابایی از انجام کارهای صحنه مثل جا به جایی دکور ندارم. این کار عشقمان است و نمیتوانیم برای آن کم بگذاریم.
«بیلالا» به کارگردانی شما در ۱۲ بهمن ۹۳ در آخرین ساعات سی و سومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر در قالب بخش مهمان با حضور بهرام ریحانی روی صحنه رفت. همان زمان بهرام ریحانی گفته بود شش ماه از روزی که باید استراحت مطلق میکرده گذشته و توانسته است ثابت کند که هنر تئاتر میتواند او را سر پا نگه دارد؛ صحبتهایی که با تشویق چند دقیقهای تماشاگران به طور ایستاده همراه شد. بهرام ریحانی در پنجم اسفند همان سال در گذشت. رفتن بهرام ریحانی چه تاثیری بر «رقص مرگ بیلالا» گذاشت؟
ریشه و پایهای که در «بیلالا» شکل گرفت در «رقص مرگ بیلالا» تکامل یافت. قصه این نمایش بر مبنای روند درمان بهرام شکل گرفت. او در اوج درد با عشق و انرژی روی صحنه آمد. همانطور که اشاره کردید شش نفر از اعضای جامعه پزشکی تأیید کرده بودند که بیماری او سیری صعودی دارد و امیدی به زنده ماندنش نیست، شب ١٢ بهمن ۹۳ دقیقا شش ماه از آن روز میگذشت و بهرام نه تنها به آن شش پزشک بلکه به همه ما ثابت کرد که عشق مقدس و نجات دهندهای به نام تئاتر وجود دارد. او این موضوع را در رورانسی که به خاطر شرایطش به صورت نشسته برگزار شد نیز اعلام کرد. روح بهرام با منی که در «بیلالا» تن به تنش بودم در لحظه لحظه «رقص مرگ بیلالا» همراه است.
عنوان بیلالا از نظر یاسر خاسب به چه نکتهای اشاره میکند؟
بیلالا به کسی اشاره میکند که لالایی ندارد و چشم انتظار است که آوایی مادرانه برای او لالایی بخواند تا نخوابد. این لالایی برای نخوابیدن است و نه خوابیدن. برای بیدار ماندن است و مقاومت کردن.
در این دوره از اجرا مایکل اولفیک را به جای بهرام ریحانی میبینیم. چه شد که به این انتخاب رسیدید؟
آشنایی من با مایکل اولفیک به سال ۸۵ بازمیگردد. روش کار او ترکیبی از فیزیکال دنس و بوتو دنس است و من همواره دوست داشتم با یکدیگر همکاری مشترکی داشته باشیم. او در این اثر در نقش بیماری است که در لالایی نامهای همچون آوای نیزارها میرقصد. ملیت متفاوت اولفیک به ما کمک کرد که بر بیگانه شدن این جسم بیمار با روح، جان و انرژیاش تاکید کنیم. بیگانگی که عامل آن خرچنگ سرطان است. تلاش این عناصر برای گردهم آمدن در جسم و شناخت دوباره آن مدنظرم بود؛ شناختی که در جریان نمایش اتفاق میافتد.
آیا میتوان مایکل اولفیک را در نقش بعد جسمانی دانست، احمد مَطوری را در نقش خرچنگ (Cancer) و سرطان، پردیس زارع، یاسر خاسب و ساناز نجفی را در قامت عناصر تجزیه شده از جسم؟
نکته اصلی که من بر آن تاکید دارم عناصر چهارگانه طبیعت یعنی آب، آتش، خاک، باد و عناصر چهارگانه سازنده انسان یعنی جسم، جان، انرژی و روح است. اگر پای یکی از این چهار عنصر بلنگد با مشکل مواجه میشویم. در وجود یک انسان نرمال، جسم، روح، جان و انرژی در یک پیکر واحد و در کنار هم کار میکنند. وقتی انسان با مشکلی مثل سرطان مواجه میشود چهار عنصرش از یکدیگر تجزیه میشوند. در وجود بهرام ریحانی و بهرامها این عناصر از یکدیگر جدا شدند و او سعی کرد در اجرای ۱۲ بهمن ۹۳ این عناصر را بار دیگر گرد هم آورد. او تمام نیروی خود را جمع کرد تا بار دیگر یکپارچه شود. این نکات را نباید چندان باز کرد و باید به مخاطب اجازه داد خودش کشف و شهود کند. بهرام ریحانی در صحنه یک جسم خالی بود. سرطان روحاش، جاناش و انرژیاش از او گرفته بود و بیمارش کرده بود. ما در حالت عادی با مار هستیم. اشاره من مشخصا به رگها و مویرگهایی است که در تمام جسممان منتشر است. بدون اشاره به جزییاتی که ترجیح میدهم مخاطب خود آنها را کشف کند میتوانم بگویم در این نمایش روح، جان و انرژی تمام تلاش خود را میکنند که جسم را از چنگال خرچنگ سرطان بیرون آورند.
خرچنگ (سرطان) را چگونه موجودی میبینید؟
به نظرم این خرچنگ موجودی به غایت عاشق است. عاشقانه و با تمام وجود جسم را در برمیگیرد. خود را در تمام جسم تکثیر میکند و ذره ذره آن را دربرمیگیرد. هیچ کس و هیچ چیز جلودار این خرچنگ نیست چون او با تمام وجود در راه تسخیر جسم پا فشاری میکند. (با خنده) اگر ما پا فشاری خرچنگ سرطان را در زندگی روزمرهمان به کار ببندیم قطعا به آنچه میخواهیم میرسیم.
میتوان گفت در نمایش شما بیمار اسیر این خرچنگ در لحظاتی آرامتر است و لحظاتی درد شدیدی را حس میکند؟
بله دقیقا. گویی این خرچنگ در لحظاتی توجهش به چیز دیگری جلب میشود، سرگرم چیز دیگری میشود و معشوقاش را که بیمار است رها میکند و در لحظهای دیگر بازمیگردد و او را با همه وجود در بر میگیرد که همان لحظهای است که بیمار درد میکشد. این رفت و برگشت یا اصطلاحا شل کن، سفت کن جزو ایدههای اجرایی ما بود.
ایده اولیه این گریختن روح، جان و انرژی از جسمی بیمار از کجا شکل گرفت؟
برادر پدربزرگ من یعنی عموی پدرم از صداهای ماندگار و بازیگران تعزیه بود. همه مردم منطقه کردنشین میانکاله در ۱۲ کیلومتری شمال شهر بهشهر در استان مازندران او را میشناختند. او سه سال پیش فوت کرد. در آن منطقه رسمی هست که شب را در کنار جسم بیجان فرد درگذشته میگذرانند و صبح با طول آفتاب او را به خاک میسپارند. شبی که به عنوان وداع آخر شناخته میشود. من آن شب خودم را به او رساندم و دستش را در دست گرفته بودم. من از کودکی با او بزرگ شده بودم و تاثیر عمیقی بر من گذاشته بود. من از او آموختم که روی زمین کار کنم و از آسمان طلب کنم. همان طور که دستش را در دست گرفته بودم فکر کردم که جسم او کنارم است و دستش را در دست دارم. روحش قطعا همان اطراف است، چون هنوز بیشتر از چند ساعت از فوتش نگذشته است. بدنش هنوز سرد نشده بود و انرژی داشت. اتفاق عجیبتر اینکه صدای خود او در حال خواندن ابیات و اشعاری از بلند گویی در فضا پخش میشد. پس نفس و جانش هم در آنجا حضور داشت. من ناگهان دست او را رها کردم. در آن لحظه ترس همه وجودم را گرفت. او زنده بود یا مرده؟ فرق من با او در چه بود؟ هر دو صاحب جسم، روح، انرژی و جان بودیم با این تفاوت که چهار عنصر من یکجا و چهار عنصر او پراکنده بود. این تفاوت مرده وزنده یا بیمار و با مار است. فرق بیمار با مرده در این است که بیمار هنوز هم به جمع کردن این چهار عنصر امیدوار است، امیدی که بهرام ریحانی تا آخرین دقایق از آن دست نشست.
پس دغدغه یاسر خاسب را میتوان بررسی وجوه مختلف وجود انسان دانست؟
اینکه آدمیزاد چرا به این جهان میآید. قرار است با وجود خود چه اتفاقی را رقم بزند. کجا قرار است برود. این چراییها و چگونگیها مرا کنجکاو میکند که تلاش کنم خودم و جهان پیرامونم را بشناسم.
مخاطب نمایش شما برای برقراری ارتباط با اثرتان باید از پیش زمینه ذهنی یا پیش آگاهی خاصی برخوردار باشد؟
قطعا مخاطبانی هستند که با این شیوه از کار ارتباط برقرار نمیکنند یا آن را نمیپسندند که ابدا ایرادی ندارد اما مخاطبی که این شیوه از تئاتر را میپسندد بدون پیش زمینه ذهنی خاصی میتواند نشانههای آن را دریابد. ارتباطی که در لحظه شکل میگیرد و انرژی که بین بازیگر و مخاطب جابهجا میشود برای من از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. با این موضوع که ما باید مخاطب را تربیت کنیم یا سلیقه او را پرورش و ارتقا دهیم موافق نیستم. طبیعتا تماشاگر تئاتر در انتخاب آنچه میپسندد آزاد است. نکتهای که بر آن تاکید دارم وجود شیوه مختلف نمایش است تا مخاطب بتواند از بین آنها دست به انتخاب بزند. تمام تلاش ما بر این است که مخاطب لحظهای خود را در آن جایگاه تصور کند و از خودش بپرسد اگر این اتفاق برای من نوعی رخ دهد میتوانم مانند بهرام ریحانی مقاومت کنم و با عشق در برابر آن برقصم یا خیر.
با توجه به همکاری گروه شما یعنی بدن دیوانه با کمپانی سوش آلمان و مایکل اولفیک در این نمایش آیا گمان میکنید ملیت و فرهنگ بر نحوه حرکات بدن و مفاهیمی که از آن برداشت میشود تاثیرگذار است؟
صددرصد موثراست. باید به این نکته اشاره کنم که نقطه اشتراک من و اولفیک هنرهای رزمی است و هر دومان در زمینه بوتو دنس، شاخهای از هنرهای رزمی- نمایشی فعالیت کردهایم.
خبر راهاندازی کمیته تخصصی حرکت در تماشاخانه ایرانشهر در خرداد ماه منتشر شد و کارگاهی تحت عنوان بازیگری خلاق از خرداد تا مهر سال جاری در سه موضوع بدن و حرکت با تدریس شما، بیان و صدا با حضور آرش دادگر و متد اکتینگ با تدریس دکتر مسعود دلخواه با همکاری تماشاخانه ایرانشهر برگزار شد. برنامه این کمیته برای برگزاری کارگاه در آینده چگونه است؟
کمیته تخصصی حرکت زیر نظر انجمن صنفی تئاتر شهر شکل گرفته است. همانطور که اشاره کردید یک دوره از آن برگزار شد و طبق برنامهریزی که انجام شده است امیدواریم دوره بعدی در بهار ۹۵ برگزار شود. از جمله برنامههای دیگرمان برای سال ۹۵ برگزاری کارگاه تخصصی حرکت در آکادمی بدن دیوانه است. مجموعهای تخصصی در زمینه حرکت که شاخههای مختلف از جمله یوگا، باله، تاییچی، پیلاتس و غیره را در بر بگیرد.
…
بدن دیوانه
یاسر خاسب متولد ۱۳۶۰ در منطقه کردنشین میانکاله در جنوب شرقی دریای خزر و ۱۲ کیلومتری شمال شهر بهشهر واقع در استان مازندران است. او دانشآموخته کارشناسی ارشد بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشکده هنر و معماری است. گروه تئاتر بدن دیوانه از سال ۱۳۸۴ به طور رسمی و جدی کار خود را در دنیای نمایش آغاز کرد. گروهی که تئاتر موردنظرش بر قابلیتهای فیزیکی بازیگران و ویژگیهای بصری و مفهومی صحنه متکی است. این گروه تاکنون تجربیات متعددی در زمینه تئاتر فیزیکال در اجراهای داخلی، خارجی و مشترک داشته است. از جمله نمایشهایی که یاسر خاسب، از اعضای این گروه در مقام نویسنده و کارگردان آن بوده است میتوان به «هدیه مرموز» (رتبه اول و منتخب تماشاگران نهمین جشنواره بینالمللی تئاتر عروسکی دانشجویان)، «گل» (برنده جایزه ویژه مردمی بیست و هشتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر)، «عجیب ولی واقعی» (برگزیده جایزه ویژه انجمن بازیگران خانه تئاتر ایران)، «آکواریوم هوا»، «هوموریباس» و «ابر» اشاره کرد.
نرگس کیانی