همه میخواستند به کاری خطرناک و گناهی بس بزرگ دست بزنند. مرد که همراه آنها بود ولی ایمان و پاکی خود را پنهان میکرد گفت: نه، دلیلی بر این گناه بزرگ نداریم.
رییس گفت: همین که من میگویم راهی بهتر از انجام این گناه نیست. مرد گفت : من نگرانم. من خیلیها را که این گناه را انجام دادهاند، میشناسم که کارشان به هلاکت و نابودی کشیده شده است.
من از بازخورد این گناه وحشت دارم . این گناه، یعنی در مقابل خدا ایستادن و من نگرانم که همه در حال گناه نابود شویم؛ مانند فلان، فلان و فلان …از تاریخ برایشان گفت.
یادتان هست فلان گناه را که انجام دادید، چه بر سرتان آمد؟ و…
بالاخره دلیل روی دلیل، منطق پشت منطق با زبان خود آنها صحبت کرد تا بالاخره توانست مانع گناه بزرگ شود و رییس به ناچار کمیکوتاه آمد و گفت: باید ببینیم. کمک کنید تا من بررسی کنم و…
اینجا بود که مرد گفت: حرفهایم را خوب گوش کنید تا شما را به بهترین راه راهنمایی کنم. عزیزانم این دنیا متاعی بیش نیست و این آخرت است که همیشگی است. دوستان بدانید حساب و کتابی هست؛ هر کس کار زشتی انجام دهد، کیفرش را خودش میبیند و هر کس عمل خوبی انجام دهد، بدون حساب وارد بهشت میشود.
اگرچه توانست مانع آن گناه بزرگ شود؛ اما باز آنها سماجت میکردند و حرفهایش
را نمیپذیرفتند. تازه او را هم به کار زشت دعوت میکردند. اینجا بود که مجبور شد خطش را از آنها جدا کند و آشکارا گفت:
عزیزان و خویشاوندانم! چرا با اینکه من شما را به نجات و خوشبختی فرامیخوانم، شما مرا به نابودی و آتش فرامیخوانید؟ مرا به کفر و بیایمانی میخوانید، در حالی که من شما را به خدای عزیز بخشنده و مهربان دعوت میکنم؟ به زودی به گفتههایم پی خواهید برد؛ اما در آن موقع پشیمانی سودی نخواهد داشت. به هرحال من کارم را به خدا میسپارم که او بر بندگان آگاه است؛ سرانجام خداوند او را از توطئههای آنان محافظت کرد و نجات یافت و آنها با اصرار بر گمراهی به شدیدترین مصیبتها گرفتار شده و نابود شدند. (برداشت از آیات ۲۶تا۴۵ سوره مؤمن
غافر)
نتیجه: ماهم میتوانیم در این ماه تصمیم بگیریم این الگوی قرآنی (مؤمن آل فرعون) را در زندگی سرمشق قرار دهیم، همرنگ جماعتهای گمراه نشویم؛ بلکه همرنگ حقیقت شویم و محیط اطرافمان را تغییر دهیم و از بسیاری از گناهان جلوگیری کنیم. مبادا بگوییم کار از کار گذشته، فایدهای ندارد و در هاضمه فرهنگ شرک آلود غربی هضم شویم.
تاکتیکی برای جلوگیری از گناه
همه میخواستند به کاری خطرناک و گناهی بس بزرگ دست بزنند. مرد که همراه آنها بود ولی ایمان و پاکی خود را پنهان میکرد گفت: نه، دلیلی بر این گناه بزرگ نداریم. رییس گفت: همین که من میگویم راهی بهتر از انجام این گناه نیست. مرد گفت : من نگرانم. من خیلیها را که این […]