باشگاه خبرنگاران ربیع » تولیدی » فرهنگ و هنر
کد خبر : 213686
چهارشنبه - 4 بهمن 1396 - 12:00

باران…

پایگاه خبری ربیع/ باران که می بارد صدای قدم هایت را در خاطراتم گم می کنم چتر مهربانی ام را برمی دارم شال گردنی را که مادربزرگ برایم بافته را گردن می اندازم و در لابه لای خاطرات بد و خوبمان به دنبالت می گردم. پیدا که می شوی چترم راروی سرت می گیرم هوا […]

باران…

پایگاه خبری ربیع/

باران که می بارد صدای قدم هایت را در خاطراتم گم می کنم

چتر مهربانی ام را برمی دارم شال گردنی را که مادربزرگ برایم بافته را گردن می اندازم و در لابه لای خاطرات بد و خوبمان به دنبالت می گردم.

پیدا که می شوی چترم راروی سرت می گیرم هوا سرد است می ترسم سرماخوردگی هم مثل نامهربانی به جانت بیفتد.

راستی امسال زمستان وقت پالتو خریدن پالتویی بخر که قدری جیب هایش بزرگ تر باشد.

یادت که نرفته من همیشه فراموش می کنم دستکش هایم را بیاورم جیب هایت بزرگ تر باشد تا دستان من هم در سرمای زمستان در جیب هایت جاشود.

آخر میدانی من به زمستان امسال خیلی امید دارم این باران خبر آمدنت را به من می دهد.

انتهای پیام/