از عرش تا فرش
« از عرش تا فرش » عنوان یادداشت امروز در روزنامه وطن امروز به قلم حسین قدیانی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
به گزارش پایگاه خبری ربیع، صبح پنجشنبه تابوت منقش به نقش الله شهدا باز هم چهره شهر را تغییر داد! قریب ۳۵ سال پیش دل از دنیا کندند و رفتند تا «معبر عزت» را باز کنند که این سالیان به کربلا رسیده و انشاءالله سالیانی دیگر به قدس! حقیقت آن است که ما همه چیزمان را به شهدای دفاعمقدس بدهکاریم و نیک اگر بنگری حتی شهدای هستهای یا شهدای مدافع حرم را! اگر جوان این «جنگ روزگار» تبدیل به احمدیروشن، رضایینژاد، سیاهکالی و حججی میشود، علت آن است که در «روزگار جنگ» قهرمانانی چون همین شهدا داشتیم که هر از چند گاهی میآیند و صفایی به در و دیوار شهر دودگرفته ما میدهند! سلام و صلوات خدا بر این ستارهها که سبز و سفید و سرخ تابوت مطهرشان، بهترین سبزها و بهترین سفیدها و بهترین سرخهاست! اصلا چشم آدمی را جلا میدهد جمال تابوتشان! صدالبته تشکری هم از ملت شهیدپرور لازم است که صحنه تشییع شهدا را همیشه زیبا و باشکوه و حماسی میآفرینند! از نسل جوان و نوجوان بگیر تا آن پیرزن که هنوز هم خبری از جگرگوشهاش ندارد! همان شیرزن نازنین که دنبال تابوت شهدای همرزم فرزندش اشک میریزد و «گلی گم کردهام…» میخواند! و راستش اگر ما معتقدیم خداوند هوای این انقلاب را دارد، از صدقهسر همین صبرها و همین بصرها و همین عاشقیهای دور و دراز است! بگذار خودت را جای پدری که از والفجر ۸ تا همین یک هفته پیش، هیچ خبری از جگرگوشهاش نداشت و حالا میبیند از آن جوان رعنا، تنها ۴ تکه استخوان برگشته! بله! ظاهرش «۴ تکه استخوان» است اما واقعیت آن است که استوانه نظام است! اگر امروز امنیتی داریم، مدیون همین پدرها و پسرها هستیم! و بدهکار مادری که پسرش حتی در میان شهدای پنجشنبه هم نبود لیکن عصازنان آمده بود تا عطر پسر را از تابوت همسنگرانش بجوید! میخواستی رحم نکند خدا به این همه شکیبایی؟! ما یک چیز شنیدهایم؛ «کربلای هویزه»! و گاه یادمان میرود شهید حسین علمالهدی و دوستانش چگونه تن را به مصاف تانک بردند! وزوایی را میخوانی، حیرت میکنی که این دیگر که بود! ورامینی را میخوانی، حیرت میکنی که این دیگر که بود! پیچک را میخوانی، حیرت میکنی که این دیگر که بود! در شمال، حیرتزده شهید املاکی میشوی و در همدان، مات شهید چیتسازیان که عبور از سیمخاردار نفس را مقدمه گذر از سیمخاردار دشمن میدانست! در همین همدان، میخوری به پست شهیدی روستایی به نام اشرفعلی مظاهری و بعد میفهمی که این ستاره مریانج همدان، برادر ۲ شهید دیگر هم هست! و آنگاه کتاب «آب هرگز نمیمیرد» یادت میآید و یادت میآید که خدا چگونه اشرفعلی را با بولدوزرش به خط مقدم معرکه میرساند تا ورق جنگ مغلوبه را به نفع بچههای ما برگرداند! من این را از زبان خود سردار جانباز «میرزامحمد سلگی» شنیدم که اگر شهید اشرفعلی مظاهری نبود، پیروزی والفجر ۸ هم ممکن نبود! یک جوان روستایی! آن هم فقط با یک بولدوزر! که چند خط بالاتر نوشتم؛ برادر ۲ شهید دیگر هم هست! و عصر همان روز تشییع شهدا، وقتی رفتم امامزاده علیاکبر چیذر، ناخودآگاه یادم آمد که همین محمود کریمی هم، هم فرزند شهید است و هم برادر شهید! و هنوز پیکر پدرش برنگشته! و پیکر برادرش هم همین چند سال پیش برگشت! گفت: «پیغام کربلا به نجف برد جبرئیل/ یا مرتضیعلی! پسری داشتی چه شد؟» آری! همه خمینی را و همه خامنهای را و همه انقلاب اسلامی را و همه این شهدا را و صبر و بصر همه این خانواده شهدا را ما مدیون حضرت اباعبداللهالحسین هستیم! و اگر نبود که شهدای ما اهل «زیارت عاشورا» باشند، ما کجا و این شکوه بیمانند «زیارت اربعین» کجا؟! بله که بدهکاریم کربلا را به کربلای پنجیها! و شیربچههای شلمچه و شرق ابوالخصیب را به قطرهقطره خون امام عاشورا! واضح است آنکه ادب و تواضع را از علمدار کربلا آموخته، میشود شهیدی مثل حاجحسین خرازی که فرمانده یک لشکر بود ولی با آن رتبهای که داشت، هیچ ابایی نداشت میکروفننگهدار پیشنماز جماعتی باشد! و شاید هم مکبری! و شاید هم واکسزننده کفش بچههایی! و همیشه خدا هم با لبخند! و با تبسم! هر چه آتش حجیمتر و پردامنهتر، خندههای حاجحسین بیشتر! و اینگونه بود که خمینی، ملت صدر انقلاب را از ملت صدر اسلام، وفادارتر میدانست به راه و رسم امامان! نترسیدن از مرگ، محصول ایمان است لیکن محکمترین ایمانها! و ایمان اگر عمق داشته باشد و بصیرت اگر دور را ببیند، باید هم وزوایی شهید فریاد بزند؛ «ما کربلا را برای خودمان نمیخواهیم! برای نسلهای بعد میخواهیم!» و تو ببین آن نامسؤول و آن ناقلمزن چقدر باید عاری از وجدان باشند که ناظر بر همین کربلا، چشم بر متن واقعه ببندند و بنا کنند حاشیهسازی به قصد تخریب زیارت اربعین! یکی مگسخصلت، آشغال نشان بدهد و دیگری نگاه ایرانی را به زوار عراقی تیره و تار کند! مرا بابت این گذر از عرش به فرش ببخشید! حدیث آسمانیها کجا و سخن ما واماندههای زمینگیر کجا؟!
القصه! صفر سال پیش، متنکی در اینستاگرام نوشتم درباره پست اهانتآمیز سرکار خانم مولاوردی درباره پیادهروی اربعین که با اینکه کلا چند ساعت بیشتر در پیجم نبود، پای مرا با شکایت معاونت حقوقی ریاستجمهوری به دادگاه باز کرد و حکمی در حد «۶ ماه حبس تعزیری»! و اشاره شده که اگر فلانی در مدت ۳ سال، بچه خوبی(!) باشد، این حکم ملغی میشود و الا هم این حکم را اجرا میکنیم، هم آن حکم جدید را! اینجا کش ندهم با جزئیات! شرح ماجرا را نوشتهام در مجازستان!
اگر یک چنین متن اینستاگرامی، اینچنین حکمی دارد اقلاً نیمی از اینستاگرامیها الان باید در زندان باشند!
اما خب! خیلی دوست دارم بدانم با همین قیاس، حکم آن روزنامه و سایت که با لجنپراکنی خواستند و هنوز هم گویا میخواهند بین ۲ ملت ایران و عراق، آنهم در ماه محرم و در آستانه اربعین دعوا بیندازند، چیست؟! شگفتا! زمان صدام، دوران دفاعمقدس را «برادرکشی» میخواندند و حالا که ۲ کشور علیه دشمن مشترک، بسیج شدهاند، همان برادران عراقی دیروز را اینگونه وقیحانه میزنند! بس کنم! پنجشنبهای داشتم تابوت شهدا را نگاه میکردم و آنی با خودم فکر کردم که تغییر رنگ شهر هم، باری بود که افتاد روی دوش شهدا! به هر حال، ما یک «شرداری» داریم و یک «شهرداری»! یکی بود که پل میساخت و اینها هم با شامورتیبازی، طعنه به رنگ سیاه میزنند، اول محرمی! برای همین ۲ متلک «۶ ماه دیگر» حکم برای ما نبرند، صلوات! اما نه! برای شادی روح شهدا، صلوات! عجب سبزی! عجب سفیدی! عجب سرخی! عجب اللهی! عجب شهدای باوفایی! پسر نوجوانی هم بود آنجا که گریهکنان همان شعار قدیمی را سر میداد؛ «این گل پرپر از کجا آمده، از سفر کربوبلا آمده»! آری! استشمام کردهایم سینه به سینه، نسل به نسل «گلبرگ سرخ لالهها» را!